با خود گویم زعمر بر توچه رسید پیمانه چگونه پر شد از بیم و امیدپاسخ شنودم سرو نلرزد چون بید این است تو را امیدو این است نوید
از حاصل عمر رفته جز یاد نماند وان ياد چو شمع بر ره باد نماندوانگاه زباد نیز بنیاد نماند بر جای بغیر سرو آزاد نماند
آن پسر و دلفروز که یکتا باشد با عمر هزار ساله بر پا باشدهر روز در انتظار فردا باشد تا آید آنکه عالم آرا باشد
آن سرو دلارا ببر آید روزی ایام سترونی سرآید روزیآغوش گشاید و درآید روزی حکم است که روز دیگر آید روزی