یک بهره زندگی بگفتن گذرد وان بهره دگر به ناشنفتن گذردگر شاهد بی پرده نیاید بسخن آن راز بزرگ در نهفتن گذرد
دیدیم که زندگی همین است که هست گه شیب و فراز و گاه پیوست و گسستاز حاصل عمر آنچه ماند دردست گوید که نجات نیست در ساحل پست
گفتیم و شنیدیم و خبر هیچ نبود وین عمر بسر رسید در گفت و شنودوان گفت و شنود ره به جائی نگشود چون آن صنم راه گشا رخ ننمود
چو نیم و که ایم می ندانیم همه هر چند که غوغای زمانیم همهگه ققنس و گاه ماکیانیم همه خود آنچه گمان بریم آنیم همه
افسانه زندگی ندارد پندی کاو نیست مگر روندی و آیندیبخشد به هزار عشوه نوبت چندی وانگاه برد بخواب نادلبندی
از خواب و خیال و گفت و او گفت چه سود کاین عمر دو گونه بود چون آتش و دودگه سوخت چو کهنه کفش و گه سوخت چو عود گه اشک بکار برد و گه خنده فزود
این سوی جهان گهی بدان سوی شدیم در رهگذر امید رهپوی شدیمسرگشته از این کوی بدان کوی شدیم دلخوش بخیال اوی بی اوی شدیم
زان روز که بر خاک فتادم زنده سر بر قدم مهر نهادم زندهراهی بسوی خرد گشادم زنده چون عمر بشد کنون بیادم زنده