عجم زنده کردم بدین پارسی
یک جوان فرهنگ دوست، آماری از «اینترنت» بیرون آورده است که مأخذ آن «پایگاه اطّلاع رسانی خانۀ کتاب» است. برحسب این آمار در سال 1390، یعنی سال گذشته، نود و سه رساله و کتاب دربارۀ فردوسی و شاهنامه در ایران انتشار یافته است. این رقم ناظر به چاپ اوّل است. هفتاد کتاب هم دربارۀ همین موضوع به تجدید چاپ رسیده که مجموع آن می شود رقم اعجاب انگیز یکصد و شصت و سه کتاب. امر بیسابقهای است، پرداختن به اثری و فردی که هیچ اجر مادّی و دنیوی از آنها انتظار نمیرود، آن هم در دورانی که کتاب دستخوش بحران است، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ چندی پیش در مجلّهای آمده بود که هر روز یک کتاب در سراسر جهان دربارۀ شکسپیر انتشار مییابد. خوب، این مربوط به سراسر جهان است با هفت میلیارد جمعیّت، و زبانش انگلیسی است که زبانی جهانی است و پشتوانهاش امپراطوری بریتانیا و سپس سرمایه داری امریکا بوده است، امّا شاهنامه بر پایۀ خود حرکت میکند.
بنابراین در مورد فردوسی این سؤال پیش می آید که چرا؟ تا چند سال پیش سالی سه کتاب هم به زحمت دربارۀ شاهنامه به نوشتن میآمد. بالاترین رقم زمانی بود که «انجمن آثار ملّی» در دهۀ پنجاه، یک سلسله کتاب به تعداد ده – دوازده عدد دربارۀ فردوسی انتشار داد، و این یک امر استثنائی بود و تکرار هم نشد.
به هر حال، در سالی که گذشت، روی بُرد به شاهنامه تا بدین پایه، جای تأمّل دارد. باید چنین تصوّر کرد که ایرانی به دنبال گمشدهای است که نشانی آن را در کتاب فردوسی گرفته است. میخواهد به جستجوی سرچشمه برود، حسرت دوران سربلندی ایران را دارد. دوران نبرد نیکی با بدی و امید به پیروزی نیکی. شاهنامه کتاب خرد است و هیچ مسئلهای از مسائل بنیادی بشر نیست که در آن مطرح نشده باشد.
گذشته از آن، کتاب داد و دهش نیز هست. مگر نه آن است که بشریّت در طلب کیمیای عدالت شب و روز آرام نگرفته است و از ناهمواری روزگار رنج میبرد.
هر کسی به سبک خود و به نوعی می خواهد از تزلزل زندگی رهائی یابد؛ و به تکیه گاه محکمی دست بزند. مولانا جلال الدین، از دید عرفانی، آن را در پیوستن به هستی کلّ میجست، میگفت:
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
ولی او نیز اصل دیگری را هم از یاد نمیبرد و آن انسانیّتی بود که در فرهنگ ایران بازتاب یافته است: انسانیّتی که در همین زندگی زمینی قابل دسترس است، و نمونهاش انسان والامنش بود.
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
در دنیائی به سر میبریم که با همۀ ادّعای علم و اعجاز فنّی، هنوز سر انسان به سامانی گذارده نشده است. برعکس، پیوسته خبر از بی اخلاقی روز افزون، تروریسم، ویرانی و کشتار و نفرت پراکنی میرسد، بدانگونه که به قول حافظ: که کس به یاد ندارد چنین عجب ز منی.... بنابراین تعجّبی ندارد که در سرچشمه های دیگر پناه جسته شود.
این یکصد و شصت و سه کتابی که طیّ یک سال گذشته، به انتشار گذارده شده است، لابد خوانندگانی داشته. از این رو یک رویداد استثنا به شمار میرود، باید نتیجه گرفته که رهنمودی در شاهنامه سراغ گرفته شده است، یا لااقل تسلاّی خاطری.
شاهنامه از زمانی که ایجاد شده تا به امروز هرگز فضای فکری ایرانی را بی نصیب نگذاشته، منتها گاهی تجلّی او پر رنگ تر میشده، گاهی کم رنگ تر، تا حدّی در ارتباط با اقتضای زمان. ابوالقاسم فردوسی شاهنامه را «سرو سایه فکن» خواند، یعنی کتابی که سایه بر سر ایران میافکند، و شخص او این روشن بینی و یقین را داشت که بگوید:
هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام
محمّدعلی اسلامی ندوشن