گفتن نتوانیم، نگفتن نتوانیم
خورشید به گل نهفت می نتوانم
«خیّام»
شهر تهران، جانشین ری باستان، سرگذشت پرشیب و فرازی داشته است. بهرام چوبینه، وابسته به خانوادۀ اشکانی از آن جابرخاست. او که برسلسلۀ ساسانی قیام کرد و نزدیک بود که آنان را به انقراض بکشاند، اگر توفیق یافته بود، چه بسا که واقعۀ قادسیّه پیش نمی آمد و ایران سرنوشت دیگری می یافت. آنگاه قرنها و قرنها گذشت و آغامحمّدخان قاجار زمام کشور را به دست گرفت. او به خونریزیهای بسیاری دست زد، ولی در ازای آن یکپارچگی کشور را از نو تأمین کرد. یک حسن تدبیر هم به خرج داد و آن این بود که تهران را به پایتختی برگزید.
تهران در دامنۀ البرز مینوی، با هوائی خوش، ابی گوارا، و حلقۀ بازوان البرز که عاشقانه او را در میان گرفته است، بی تردید از همۀ شهرهای دیگر ایران موقعیّتی دلپذیرتر دارد. با این وصف، چه کسی به خواب میدید که زمانی به روزی بیفتد که اکنون افتاده است؟
دوازده میلیون جمعیّت یا بیشتر، دو میلیون اتومبیل یا بیشتر، صدها هزار موتوسیکلت دود افزا، این است سرنوشت کنونی او. یک رانندۀ تاکسی می گفت: «آدم صبح شاد از خانه بیرون می رود و شب شادروان باز می گردد.»
گوئی این دم و دو و راه بندان، ساکنان شهر را تخدیر کرده است. همه به آن خو گرفته اند، خونسردانه همدیگر را نگاه می کنند و می گذرند.
در شمارۀ 29 دی روزنامۀ «اطّلاعات» مقاله ای به قلم خانم «فریدۀ عبّاسی» تحت عنوان «آلودگی هوا و سونامی بیماریهای کشنده» انتشار یافته بود که تکان دهنده است، ولی آنقدر موضوع عادی شده است که دیگر کسی از خواندن آن وحشت زده نمی شود.
مقاله حاوی چند آمار مستند است:
«روزانه 192 تن موادّ آلاینده پخش می شود، مشتمل بر اکسیدهای گوگرد، اکسیدهای نیتروژن، مونواکسید کربن و هیدروکربن های سوخته» کسانی که با شیمی آشنائی دارند، درمی یابند که چه کانون سمّی مردم را در میان گرفته است. بر آنها اضافه می گردد، «شانزده تُن ذرّات لاستیک، بیست تُن ازیست لنت ترمز». در همین مقاله یادآوری می شود که در سال 1374 نخستین هشدار از جانب متخصّصان داده شد و در بوتۀ اجمال ماند. چرا با گذشت شانزده سال هیچ قدمی برداشته نشد؟ یک معمّاست. دراین مدّت چه تعداد مرگ و میر، چه تعداد معلولیّت بیهوده روی نموده است، خدا میداند.
بار دیگر در سال 1379 طرحی برای بهبود وضع تنظیم می شود، ولی با گذشت یازده سال، اجرای آن باز به فراموشی می افتد. مقاله، مؤدّبانه می گوید: «به دلائل عمدی یا سهوی!» بار دیگر در سال 1383 حرفش زده می شود و باز به جائی نمی رسد.
در همین مقاله آمده است که هشتاد درصد آلودگی هوای کشور (تهران) از طریق خودروها ایجاد می شود. علّت های دیگری که برشمرده شده عبارتند از:
1- خودروهای فرسوده که ده برابر خودروهای عادی تولید دود می کنند.
2- خودروهای بی کیفیّت، ساخت داخل.
3- وجود بنزن که موجب بروز سرطان خون است و میزان آن در هوای شهرهای بزرگ چند برابر استاندارد بین المللی است.
«بنا به اعلام ادارۀ کلّ سلامت وزارت بهداشت، «سالانه چهل هزار نفر به دلیل آلودگی هوا جان خود را از دست می دهند.» تأثیر آلودگی بر سقط جنین، بیماریهای قلبی، بیماریهای تالاسمی و سرطان نیز انکارناپذیر است.
***
مسئلۀ مرگ و میر به جای خود. مردم می میرند و خلاص می شوند. از آن بدتر علیل شدن، با دردمندی، تنگ نفس و افتادگی زندگی کردن است. آنگاه جنین که ناقص به دنیا می آید و تا آخر عمر باید بار این نقص را با خود داشته باشد.
از آمار بگذریم، و به آنچه در جلو چشم است نگاه بینداریم، نگاه به سرسرای بیمارستانها که از جمعیّت غلغله است. به تعداد داروخانه، که گاه در یک فاصلۀ دو کیلومتری شش دهنه از آنها را می بینیم*. و هیچ گاه خالی از مشتری نیستند. چندی پیش در روزنامۀ ها آمده بود که ایرانی چهار برابر کشورهای دیگر دارو مصرف می کند. خوب، مردم برای تفریح این کار نمی کنند، برای تسکین عارضه ای است.
_________________________________
* از میدان قدس تجریش تا پل صدر.
واقعاً انسان حیرت می کند از اینکه کسانی که دست اندر کار ادارۀ شهر هستند، چگونه خوابشان می برد. چگونه سنگینی وزنۀ وجدان را احساس نمی کنند.
آیا لحظه ای حساب شده است که این وضع هوا و ترافیک، گذشته از مرگ و میر، چه عوارض جنبی ای با خود می آورد؟ از این نوع:
- عارضۀ علیل شدن و خرج دارو و درمان.
- تلف عمر در راه بندان ترافیک و عواقبی که دارد چون سردرد، عصبانیّت، افسردگی، و چه بسا که موجبی شود برای اختلاف خانوادگی، طلاق و عدم توجّه به تربیت فرزند.
نگاه کنید در خیابان به قیافه های عبوس، نگران، بهت زده. این آشفتگی ای که در طرز رانندگی دیده می شود برای آن است که هر کسی می خواهد جان خود را بردارد و فرار کند، مثل اینکه از آتش سوزی می گریزد. مجموع اینها به بیزاری از همنوع منجر می شود.
آیا این درست است که مردم یک شهر، ناخواسته و بی دلیل از دیدار همدیگر احساس بیزاری داشته باشند؟ پیاده از سواره و سواره از پیاده . گرمی انسانی از میان برداشته شود. پس کجا رفته است آن ادب ایرانی که معروف بود و جهانگردان خارجی از آن یاد کرده اند؟ اگر راهگشائی باشد که اندکی لبخند بر لب بیاورد، پول است، و یا اینکه کسی با کسی حاجتی داشته باشد. آیا این درست است که فقط پول دائر مدار زندگی بشود؟ در این صورت از زندگی چه مزه ای باقی می ماند، چرا باید چنین باشد که در طلب اندکی خوشروئی باید دائماً دست در جیب کرد؟ آیا باید به دنبال یک ذرّه از ادب ایرانی به روستاهای دوردست رفت؟ اگر باد شهر آنها را هم به حال خود گذارده باشد.
تلویزیون و رادیو که باز می کنید، گاه به گاه به سلوک اجتماعی و ادب توصیه می کنند. این، بیشتر نمک بر زخم است. زیرا حرکات و حرفهای دیگر، رهنمودی جز آن دارند.
سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل علاجی بکن کز دلم خون نیاید
پایه های اخلاقی لغزان شده است، هر کس هر مشکلی داشته باشد، نیمی از آن به گردن تهران است. پای که از آنجا بیرون گذارد، سبک می شود.
اگر بینی که نابینا و چاه است
اگر خامو ش بنشینی گناه است «سعدی»
اگر ما این چند خط را بر قلم آوردیم، برای آن است که در مورد یک عارضۀ خطیر نمی شود دندان روی جگر گذارد. سعدی آن را «گناه» خوانده است. ولی این تازگی ندارد. طیّ این پنجاه سال، بارها و بارها راجع به وضع اجتماعی و فرهنگی کشور و از جمله تهران حرف به میان آورده ایم. برای نمونه دو سه عبارت از مقاله ای نقل می کنم که پنجاه سال پیش نوشته شد «کتاب ایران را از یاد نبریم» (دی ماه 1340)
«تهران افق معنوی ندارد. شهر بی پنجره است. از نظر معنوی اگر کسی خود گلیم خود را از آب کشید، کشیده، وگرنه هرگز شهر به فریاد او نمی رسد. روح در تهران منقبض می شود. مثل دودکش هائی که دود بگیرند. هیچ پناهگاهی نیست که روح در آن پروبال باز کند. هوای پاک بخورد، احساس جنبش بکند». (ص139)
اشاره به وضع دورانی داشت که بعد از کودتای 28 مرداد ایجاد شده بود.
این، وصف تهران فرهنگی بود که روز خود را دید. در آن زمان تعداد جمعیّت و اتومبیل از یک سوّم کنونی هم کمتر بود. ولی اکنون حرف بر سر جسم تهران است که روح را هم مبتلا کرده است.
اکنون این سؤال را پیش آوریم که آیا علاجی برای تهران هست، یا آنکه باید از او امید برگرفت و همراه با حافظ گفت: که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت! جواب بسته به آن است که چه اراده و نیّتی در کار باشد. سلامت و آسایش مردم به جای خود، اگر از دیدگاه مادّی هم حساب شود، هزینۀ یک طرح جامع برای پاکسازی تهران بسیار کمتر خواهد بود، تا ادامۀ وضع موجود. خاصّه آنکه ماه به ماه هم بدتر می شود. زیانی که از این جهت بطور غیر مستقیم بر کشور بار می شود به حساب در نمی آید. از نوع دارو و درمان، تلف عمر در ترافیک، کم کاری، استهلاک اتومبیل، سوخت اضافی، سائیدگی اعصاب، و از همه بدتر فرسودگی روح. همۀ اینها را روی هم بگذارید، ببینید سر به کجا میزند!
آیا باید دست روی دست گذارد و تماشا کرد؟ بدیهی است که هیچ فرد صاحب وجدانی به آن راضی نیست. واقعیّت آن است که تهران نمی تواند صبر کند. ضرورت یک چاره جوئی فوری در برابر است. کار، هرچند خالی از پیچیدگی نیست، ناممکن هم نیست. اراده می خواهد و موضوع مهم تر از آن است که اراده به کار نیفتد.
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد «حافظ»
باتوجّه به همۀ جوانب، علاج فوری آن است که سراسر تهران از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب، تردّد اتومبیل به صورت زوج و فرد درآید. بدانگونه که نیمی از اتومبیلها از پارکینگ بیرون نیایند. این کار، هم اکنون در بخشی از شهر می شود، ولی کافی نیست. باید سراسر تهران بزرگ را دربرگیرد. یک بار طیّ مقاله ای این پیشنهاد را کردیم. بر اثر آن، طرح زوج و فرد به مدّت سه روز به اجرا درآمد و سپس متوقّف شد. طیّ آن سه روز مردم نَفَس کشیدند. قیافه ها باز شد. معلوم نشد که چه دست هائی آن را متوقّف کرد. آن زمان به کسان زیادی برمیخوردید، که با حسرت از آن روزها یاد می کردند، می گفتند شهر قابل زندگی شد. از التهابش کاسته شد، متمدّن شد.
البتّه کسانی هستند که این تمهید را خوش ندارند. زیرا نزد آنان وابستگی به اتومبیل به صورت یک اعتیاد در آمده است. ولی انسانیّت حکم می کند که آنان نیز، به سلامت اکثریّت عظیم مردم بیندیشند. اکنون که وضع شهر تهران در آستانۀ یک بن بست قرار گرفته است، نباید بیش از این صبر کرد.
این کار قبل از شروع، احتیاج به زمینه سازی دقیقی دارد، بدینمعنی که:
1- تعداد کافی اتوبوس و مینی بوس و «ون» برحسب ظرفیّت شهر به کار افتد.
2- کسانی که اتومبیل های متعدّد دارند، مالیات مؤثّری برحسب تعداد اتومبیل بر آنان وضع گردد.
3- اتومبیل های دودزا و کهنه از دور خارج شوند.
4- ورود اتومبیل تازه به شهر، تحت ضوابطی قرار گیرد.
5- کارخانه های اتومبیل سازی به رعایت استاندارد ملزم گردند.
6- پیشگیری از تخلّف رانندگی از طریق دستگاه های هوشمند صورت گیرد.
7- فکر اساسی به حال موتوسیکلت ها، چه از لحاظ ساخت و چه از لحاظ راندن بشود. وصف کردنی نیست که چه زیان سه گانه ای بر «گوش و حلق و بینی» از این موتورها عاید مردم می گردد.
8- بنزین نیز که پاک و در حدّ مجاز باشد، جای خود دارد.
موضوع پارک در معابر عمومی نیز مسئله ای است. هم اکنون تهران تبدیل به یک پارکینگ پهناور شده است. در خیابانها و کوچه های باریک توقّف دوطرفۀ اتومبیل، واقعاً منظرۀ تأسّف باری دارد. گذشته از آنکه یکی از موجبات کندشدن ترافیک است، شخص پیاده را هم سرگردان می کند، که چگونه راه خود را به جلو بگشاید. هم چنین موجب مزاحمت شدید خانواده هاست که در این کوچه های مملوّ از اتومبیل خانه دارند، و انتظار داشتهاند که ساعتی آرام بگیرند.
در مورد زوج و فرد کردن اتومو بیل ها، برای آنکه جای حرف باقی نماند، ممکن است موضوع به یک نظرخواهی گذارده شود؛ بدینمعنی که دو تا سه هزار نفر از صنوف مختلف تعیین گردند، از معلّم و بازاری و بازنشسته و دانشجو و پیشه ور و تاکسی ران و کارگر و اداری.... و از آنها بپرسند که آیا با این برنامۀ زوج و فرد سراسری موافق هستند یا نه؟ و جواب اکثریّت هر چه بود آن را ملاک بگیرند.
حرف بر سر این است که ساکنان این شهر بر سر پا باشند تا بتوانند به دنبال کار و کسب خود بروند، اگر بپذیریم که آدمیزاد بیشتر از یک بار زندگی نمی کند و جان در همۀ تمدّن ها دارای ارزش شناخته شده است و فردوسی می گفت:
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
باید فکری فوری به حال تهران کرد. از همه چیز گذشته، حیثیّت بشری نیز برای خود حرفی دارد.
29 / دی ماه 1390
محمّدعلی اسلامی ندوشن