بر مرز دو فرهنگ - بخش سوم
دادبه : برگردیم بدانچه بیشتر هم، در آغاز بحث، بدان پرداختیم... گفته اند و نیک گفته اند که : (( تا ریشه در آب است امید ثمری هست)) و تا ریشه ذهن و فکر از آب زلال فرهنگ سیراب شود، امید هست که گلها و لاله های هنر و ادب و دانش به بار آید. تمام کسانی که ((کسی)) بوده اند یا ((کسی)) هستند، یعنی به معنی واقعی فرهیخته اند و ادیب،می توانند بنویسند، می توانند تحقیق کنند و مهم تر از همه می توانند دریابند، ذهن پویا و زایای اینان از سرچشمه زاینده متون ادب سیراب و بارور است. این ارتباط با متون را دست کم نگیریم و به یاد داشته باشیم که هر یک از متون درجه اول ادب فارسی دنیایی است و دریایی است از هنر و دانش ... آن روزها که تحصیل در دبیرستان به پنجم  علمی ختم می شد دانش آموزان، در کنار دروس ریاضی و طبیعی 30 تا 35 منتخب از متون درجه اول ادب فارسی می خواندند که خلاصه مثنوی به انتخاب مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر یکی از آنهاست، یکی دیگر  کلیله و دمنه به کوشش استاد مرحوم عبدالعظیم قریب است. یکی دیگر،  منتخب اسرارالتوحید به انتخاب مرحوم بهمنیار است و ... هر چه زمان گذشت - متاسفانه - از توجه به تعلیم و تعلم این متون کاسته شد و امروز ارمان به جایی رسیده است که  دانشجویی که در آستانه فارغ التحصیل شدن در دوره لیسانس قرار می گیرد، نمی تواند مشهورترین غزل حافظ را درست بخواند... فاش بگویم دانشجویانی که به دانشگاه می آیند غالبا حداکثر در حد دانش آموزان متوسط  دوره راهنمایی هستند که دوباره باید تدریس عربی را در کلاسهایشان از صرف فعل (( ضرب)) آغاز کنیم و سایر دروس را هم به همین صورت... همان خلاصه مثنوی، یعنی یکی از آن 30یا 35 متن را اگر استادی بتواند در دو ترم، به ازا 4 واحد درس بدهد، معجزه کرده است...سرانجام هم حداکثر توفیق ما آن است که از آن دانش آموزان متوسط دوره راهنمایی حداکثر دانش آموزان متوسط دوره دبیرستان بسازیم.... می بینید که تا قلمرو دانشجویی فاصله بسیار  است و قلمروی است فعلا دستی نیافتنی ... ادامه کار در دوره های فوق لیسانس و دکتری هم وضعی بهتر ندارد، متناسب است با وضع دوره لیسانس... راهی نداریم جز بازگشت به برخی از شیوه های قدیمی خودمان و چنانکه پشتر هم گفتم آشنا کردن جوانانمان با متون ادب از آغاز دوره آموزش... گمان می کنم بیشترین ابیاتی که خودمان در حافظه داریم و بیشترین تاثیری که پذیرفته  ایم مربوط است به همان فضای فرهنگی که در آن بالیده ایم و سپس مربوط است به دوره تابستان. عابدی: البته من فکر می کنم  یکی از راههایی که خیلی موثر است، برای اینکه ادبیات کلاسیک و کل سنتهای فرهنگی ما به نسلهای جدید منتقل شود، این است که از امکانات مختلفی که در باز نویسی هست و از جذابیتهای بصری و کلامی باید در  مجموع استفاده کرد که بخشی از اینها همان نگاههای نو نسبت به این آثار است که متاسفانه کم است. یعنی کتابهایی که هم  مخاطبان عام از آنها استفاده کنند، هم مخاطبان خاص. دادبه : مشکل بزرگ، بیگانگی با  کتاب و کتابخوانی است. چندی پیش من و همکارانم در یکی از دانشکده ها از دانشجویان خوب و بالنسبه خوب و متوسط پرسیدیم : غیر از کتاب درسی چه کتابهایی خوانده اید؟ پاسخ اکثریت قریب به اتفاق آنان این بود که چیزی نخوانده اینم بعد از اینهمه سال از زمان ناصرالدین شاه تا کنون تیراژ  چاپ کتاب، اکثرا حدود 2000 نسخه است و گاه 3000 نسخه، با این امید که وزارت ارشاد 1000 نسخه از آن را بخرد تکلیف روشن است در دوره  ناصرالدین شاه که جمعیت ایران ظاهرا 4-5 میلیون بود، تیراژ کتاب 500 نسخه بود. اکنون پس از آنهمه (( پکار با بی سوادی)) و ((نهضت سواد آموزی)) و افزایش جمعیت تا 70 میلیون تن و فعالیت آنهمه مدرسه، آنهمه دانشکده تیراپ 500 نسخه رسیده  است به 1500 و 2000 نسخه یکی از دوستان می گفت و درست هم می گفت که این 1500 یا 2000 نسخه هم پس  از کسر نسخ خریداری شده از سوی وزارت ارشاد تقسیم می شود  بین خودمان، یعنی شماری اهل کتاب مانده اند که کتابهای یکدیگر را می خرند و پیوسته  هم دست اجل از شمارشان می کاهد. شیوه های آموزشی ما هم به گونه ای نیست که (( بدل ما یتحلل)) بسازد، یعنی به جای از دست رفتگان جانشین تعیین کند. مشکل اصلی هم همین است. باید کاری کنیم و شیوه ای در پیش گیریم تا نوآموزان، از همان آغاز به کتاب خواندن عادت کنند و ب÷ذیرند که با سواد شدن و فرهیخته شدن از دو راه حاصل می شود: یکی، از راه شنیدن یعنی تلاش معلم  دوم از راه دیدن یعنی کتاب خواندن. روزی بر حسب اجبار چشمم به صفحه تلویزیون افتاد و گوشم شنید که با یکی از دوستان کتاب شناس مصاحبه می کنند. قصه این بود که مردم می گویند : کتاب گران است و چون گران است و امکان خریدن نیست لاجرم سطح کتابخوانی و میزان مطالعه پائین است. آن دوست پاسخ در خور توجهی داد : جعبه دستمال کاغذی را برداشت و خطاب به  پرسنده گفت : تا 20-30 سال پیش این دستمال جز کالاهای اساسی نبود و با آنکه قیمتش بسیار نازل بود کسی نمی خرید. در بعضی از خانواده ها به عنوان کالایی تجملی تهیه می شد و ماهها هم یک جعبه آن در مهمانخانه می ماند ، اما اکنون با آنکه قیمتش گران است تقریبا تمام خانواده ها می خرند و مصرف می کنند. چرا ؟ چون پذیرفته اند که دستمال کاغذی جز کالاهای اساسی زندگی است... و به راستی چنین استف تا وقتی نپذیریم  که کتاب جز کالاهای اساسی زندگی است و تا نپذیریم  که کتابخوانی امری است که در زندگی -زندگی معنوی- نقش بنیادی دارد کهار به سامان نمی شود ....اما چگونه این  باور به وجود می آید؟ با آموزش و از همان اغاز شکل گرفتن شخصیت کودک  در خانه و مدرسه  .... آن روزها که فعال مایشا نبود شبها بچه ها و بزرگ ها، به جای فیلم و سریال گلستان و بوستان و حافظ و شاهنامه می خواندند  و شعر ناب شاعران بزرگ را به خاطر می سپردند و مفاهیم و معانی عالی این اشعار با جان و دلشان می آمیخت. مدرسه های آن روزگاران هم با شمار قابل توجه معلمان عاشق که در آنها معلمی می کردند، تا حدی قابل توجه در ادامه این راه می کوشیدند ... اما امروز حال دگر گشته و حکایت دگر، غالب فیلمها و  سریالهای تلویزیونی حداکثر میل بیننده را به تفریح و تماشا و وقت کشی ارضا می کنند و بس، و کمتر مروج معانی و مفاهیم فرهنگ خودی هستند. فرهنگیان وقتی می خواهند - فی المثل - رمان بینوایان را با جان و دل نوجوانان و جوانان امرو ز و پیران فردایشان بیامیزند با  شیوه هایی ظریف و شگرف وارد میدان می شوند: از این داستان برای کودکان و نوجوانان و جوانان ، کارتون می سازند برای بزرگ تر ها فیلم سینمایی فراهم می آورند و از این طریق آنچه را که  بايد از اين‌ طريق‌ آموزش‌ بدهند، آموزش‌ مي‌دهند. از آن‌ سو گزارشهايي‌ متناسب‌ با سنين‌ مختلف‌ از داستان‌ تهيّه‌ مي‌كنند تا فرزندانشان‌ بخوانند و سرانجام‌ به‌ خواندن‌ اصل‌ داستان‌ راه‌ بَرَند... اما ما چه‌ مي‌كنيم‌؟ حاصل‌ كار كه‌ جوانان‌ باشند و ميزان‌ علاقه‌ و ارتباط‌ آنان‌ با فرهنگ‌ كتاب‌ و مسائل‌ فرهنگي‌ گواهي‌ است‌ صادق‌ بر اين‌ معنا كه‌ كاري‌ كه‌ بايد و بايسته‌ است‌ انجام‌ نمي‌دهيم‌! و تا وقتي‌ كه‌ آنچه‌ بايد در خانه‌، در كار ساختن‌ برنامه‌هاي‌ تلويزيوني‌ - كه‌ متأسّفانه‌ جزء جدايي‌ناپذير زندگي‌هاي‌ امروز شده‌ است‌ - و در كار آموزش‌ در مدرسه‌ انجام‌ ندهيم‌، كار سامان‌ نمي‌پذيرد و روز به‌ روز بدتر هم‌ مي‌شود....
عابدي‌: آقاي‌ دكتر اسلامي‌ ندوشن‌ با نوع‌ كتابهايي‌ كه‌ نوشته‌اند و نقد ادبي‌اي‌ كه‌ در آثارشان‌ استفاده‌ كردند، در اين‌ موضوع‌ كوشيده‌اند. من‌ خيلي‌ از دانش‌آموزان‌ را ديدم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ ادبيّات‌ كلاسيك‌ بي‌ توجّه‌ بودند، ولي‌ كتابهاي‌ ايشان‌، در واقع‌ يك‌ دريچه‌اي‌ شده‌ كه‌ بروند به‌ سمت‌ اين‌ باغ‌ بسيار درخت‌ و شروع‌ به‌ كنجكاوي‌ و كند و كاو كنند. روش‌ دكتر اسلامي‌ ندوشن‌ در نقد يا تحليل‌ ادبي‌ اين‌ است‌ كه‌ سعي‌ مي‌كنند كه‌ آن‌ شاخ‌ و برگهايي‌ كه‌ در آثار هست‌ و معمولاً اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ ما خطوط‌ كلّي‌ را ببينيم‌، به‌ كنار مي‌زنند و مار را به‌ خطوط‌ كلّي‌ اثر راهنمايي‌ مي‌كنند. در واقع‌ برخلاف‌ آن‌ شيوه‌ هايي‌ كه‌ در دانشكده‌هاي‌ ادبيّات‌ بوده‌، كه‌ آنهم‌ در جاي‌ خودش‌ مناسب‌ و درست‌ بوده‌، ولي‌ يك‌ مقدار به‌ افراط‌ نسبت‌ به‌ آن‌ شيوه‌ توجّه‌ شده‌ است‌، يعني‌ صرفاً تكيه‌ بر روي‌ جزئيّات‌ و فرو ماندن‌ از كليّات‌ كه‌ در كتابهاي‌ آقاي‌ دكتر اسلامي‌ ندوشن‌ خيلي‌ مورد توجّه‌ قرار گرفته‌ است‌. اگر شيوة‌ ايشان‌ را در تحقيق‌ ادبي‌ شان‌ بررسي‌ كنيم‌، مي‌بينيم‌ كه‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ يك‌ شيوة‌ تلفيقي‌ و تركيبي‌ بوه‌ است‌. يعني‌ يك‌ نگاه‌ فرهنگي‌ و تاريخي‌ عام‌ را كه‌ در عين‌ حال‌ خيلي‌ مجموع‌ هم‌ هست‌ و همراه‌ با يك‌ نوع‌ جهان‌ بيني‌ خاصّ خود ايشان‌ كه‌ البتّه‌ لابد به‌ مرور به‌ اين‌ جهان‌ بيني‌ رسيدند. در دهة‌ چهل‌ كاملاً مشخص‌ است‌ كه‌ اين‌ جهان‌ بيني‌ داراي‌ يك‌ فرم‌ و ساختار بسيار جدّي‌ هم‌ شده‌، با آن‌ جهان‌ بيني‌ كه‌ آميخته‌ با نگاه‌ فرهنگي‌ عام‌ و تاريخي‌ است‌ به‌ آثار نگاه‌ مي‌كنند.در عين‌ حال‌، از نكته‌هايي‌ كه‌ در نقد نو هست‌، و از منظر روان‌ شناختي‌ هم‌ استفاده‌ مي‌كنند. در واقع‌ يك‌ پلي‌ ايجاد ميكنند بين‌ نسلهايي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ آثار ادبي‌ توجّه‌ كمتري‌ دارند و كساني‌ كه‌ بيشتر به‌ آثار ادبي‌ توجّه‌ مي‌كنند. كتابهاي‌ ايشان‌ طوري‌ است‌ كه‌ هم‌ دانشكده‌هاي‌ ادبيّات‌، و فارغ‌ التحصيلان‌ دانشگاهها مي‌توانند استفاده‌ كنند، هم‌ كساني‌ كه‌ در بيرون‌ اين‌ دانشگاهها هستند و نگاه‌ عامي‌ دارند و هيچ‌ گونه‌ تخصصّي‌ را در مسئله‌ ادبيّات‌ دنبال‌ نمي‌كنند.
اسلامي‌ ندوشن‌: اينها همه‌ مسائل‌ فرعي‌ است‌. اصل‌ قضيّه‌ اين‌ است‌ كه‌ بچّة‌ ايراني‌ از همان‌ اوّل‌ طوري‌ پرورده‌ نمي‌شود كه‌ واقعاً مسائل‌ زندگي‌ برايش‌ جدّي‌ حساب‌ بشود، نه‌ يك‌ چيز شوخي‌، سطحي‌ و گذرا. ترميم‌ اين‌ وضع‌ در گرو يك‌ تغيير بنيادي‌ در سازمان‌ زندگي‌ اين‌ كشور است‌ كه‌ از خانواده‌ شروع‌ مي‌شود و كلّ اجتماع‌ و كلّ دستگاههايي‌ كه‌ تأثير گذار هستند مانند روزنامه‌، فيلم‌ و سينما و... را دربر مي‌گيرد. اگر اين‌ كار نشود، نمي‌شود هيچ‌ نوع‌ تغييري‌ ايجاد كرد. بايد اين‌ احتياج‌ به‌ دانستن‌ ايجاد شود. يك‌ جامعة‌ درست‌ اين‌ است‌ كه‌ احتياجهاي‌ مثبت‌ را تقويت‌ كند، نه‌ احتياجهاي‌ منفي‌ را. بايد انسان‌ از زندگي‌ روزمرّه‌ كمي‌ فراتر برود و به‌ مسائل‌ ديگري‌ روي‌ كند. گذشتگان‌ ما مقداري‌ اين‌ كار را مي‌كردند. جامعة‌ ايران‌ در گذشته‌ مي‌توانسته‌ هم‌ زندگي‌اش‌ را بگذراند و هم‌ به‌ مسائل‌ ديگر توجّه‌ داشته‌ باشد، پايبندي‌ داشته‌ باشد. پايبنديهاي‌ ما، واقعاً گسيخته‌ است‌. همه‌ چيز در نظر ما رواست‌، به‌ شرطي‌ كه‌ گرهي‌ از كار روزانة‌ ما باز كند. بايد جامعه‌ روي‌ جرياني‌ جدّي‌ قرار بگيرد، كه‌ اين‌ كار نشده‌ است‌. گره‌ مسئلة‌ ادبيّات‌ هم‌ در اين‌ است‌. بايد به‌ وسايل‌ آن‌ پرداخت‌ كه‌ چه‌ كتابهايي‌ بايد نوشت‌، چه‌ كساني‌ بايد درس‌ بدهند و چگونه‌ درس‌ بدهند. تا زماني‌ كه‌ اصل‌ بنياد درست‌ نشود بقيّه‌ چيزها هم‌ درست‌ نمي‌شود. در سياست‌ و روابط‌ اجتماعي‌ هم‌ باز همين‌ مشكل‌ برقرار است‌. نمي‌دانم‌ كه‌ اين‌ كي‌ و چگونه‌ درست‌ مي‌شود. يك‌ كوه‌ مشكلات‌ است‌ كه‌ معلوم‌ نيست‌ چطور از جلو پا برداشته‌ شود؛ براي‌ اينكه‌ جاهاي‌ ديگر هم‌ اگر توانسته‌اند به‌ جايي‌ برسند، از همين‌ راهها رسيده‌اند.  اوّلين‌ وظيفة‌ انسان‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ طور جدّي‌ با مسائل‌ جهاني‌ روبه‌ رو شود. جدّي‌ شدن‌ يعني‌ اينكه‌ استعدادهايي‌ كه‌ دارد و اين‌ فرصتي‌ كه‌ دارد، در جهتي‌ كارساز به‌ كار اندازد.
بايد به‌ ايران‌ به‌ عنوان‌ كشوري‌ كه‌ بار گراني‌ بر دوش‌ آن‌ است‌ نگاه‌ كرد، آنگاه‌ بايد ديد با چه‌ رشته‌اي‌ مي‌شود آن‌ را به‌ پاية‌ محكمي‌ اتّصال‌ داد. هميشه‌ در فكرم‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ اين‌ مملكت‌ حداقّل‌ سه‌ هزار سال‌ بر سر پا بوده‌ است‌ و با تمام‌ گرفتاريها و مشكلاتي‌ كه‌ بر سر راهش‌ بوده‌، ادامه‌ داده‌ است‌. بايد ديد كه‌ چه‌ باعث‌ شده‌ كه‌ اين‌ كشور دوام‌ آورد، در حالي‌ كه‌ كشورهاي‌ ديگر تغيير ماهيّت‌ دادند، مثل‌ مصر و چند جاي‌ ديگر. اگر بتوانيم‌ سرنخ‌ اين‌ رشته‌ را پيدا كنيم‌، مي‌توانيم‌ اميدوار باشيم‌ كه‌ به‌ آينده‌اي‌ كه‌ شايستة‌ اين‌ مملكت‌ باشد دست‌ يابيم‌. حرف‌ بر سر پيدا كردن‌ اين‌ سرنخ‌ است‌ كه‌ ببينيم‌ از گذشته‌ براي‌ امروز چه‌ مي‌تواند به‌ دست‌ آيد. براي‌ اينكه‌ هر تمدّني‌ دو جنبه‌ دارد: يك‌ جنبة‌ زنده‌ و قابل‌ دوام‌، ديگري‌ جنبه‌ مندرس‌، يعني‌ جنبه‌اي‌ كه‌ تلّ حوادث‌ است‌ كه‌ پشت‌ هم‌ مي‌آيند و هيچ‌ چيز از آنها عايد نمي‌شود.بدينگونه‌ ما با يك‌ سلسله‌ عناصر زنده‌ در ايران‌ روبه‌ رو هستيم‌ كه‌ اگر بتوانيم‌ دوباره‌ آنها را احياء كنيم‌، جلوي‌ چشم‌ بياوريم‌ و كار ساز بكنيم‌ كمك‌ خواهند كرد كه‌ خود رابه‌ طرف‌ آينده‌ ببريم‌؛ و گرنه‌ آن‌ تلّ بزرگي‌ كه‌ مانع‌ و ناكارساز است‌ و جزو دور ريخته‌هاي‌ تمدّن‌ ايران‌ بوده‌ است‌ اگر بخواهد راه‌ بر ما ببندد، زير انبوهي‌ از زوائد دست‌ و پا خواهيم‌ زد. چون‌ آنها حجمشان‌ بيشتر از زنده‌هاست‌. منظور اين‌ است‌ كه‌ بدانيم‌ كه‌ دنبال‌ چه‌ مي‌گرديم‌.
اگر من‌ در حدّ توان‌ اندك‌ خود به‌ تذكار و تكرار بعضي‌ نكته‌ها پرداخته‌ام‌ و چند كتاب‌ در اين‌ زمينه‌ به‌ دنبال‌ ايران‌ را از ياد نبريم‌ آمده‌، براي‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ ضرورت‌ زماني‌ ما را به‌ بازيابي‌ خود فرا مي‌خوانده‌ است‌. كشوري‌ كه‌ در يك‌ نقطه‌ و يك‌ دورة‌ بسيار حسّاس‌ زندگي‌ ميكند نبايد فرصت‌ را از دست‌ بدهد. ما با يك‌ جمعيّت‌ جوان‌ انبوه‌ روبه‌ رو هستيم‌ و با يك‌ سلسله‌ در خواستهاي‌ آني‌ و فوري‌ كه‌ بايد به‌ آنها جواب‌ داده‌ شود، از جمله‌ همين‌ مسئلة‌ گسيختگي‌ كه‌ يك‌ نمونه‌اش‌ گسيختگي‌ از آثار گذشته‌ است‌. ولي‌ وقتي‌ گسيختگي‌ از واقعيّات‌، علم‌، اخلاق‌ و آن‌ چيزهايي‌ كه‌ ستون‌ زندگي‌ هستند پيش‌ آيد، معلوم‌ نيست‌ كه‌ كار به‌ كجا خواهد كشيد. اصلاً مسئلة‌ وطن‌ پرستي‌ مطرح‌ نيست‌، مسئلة‌ حيات‌ ملّي‌ مطرح‌ است‌. مسئوليت‌ ما در برابر نسل‌ آينده‌ مسئوليّت‌ كوچكي‌ نيست‌. براي‌ آنكه‌ ايراني‌ را كه‌ ما امروز در آن‌ هستيم‌ بايد به‌ آنها تحويل‌ بدهيم‌. آيا داريم‌ به‌ نسل‌ آينده‌ كشوري‌ تحويل‌ مي‌دهيم‌ كه‌ هنوز قابل‌ زيست‌ باشد؟ اين‌ مسئله‌ حياتي‌ مطرح‌ است‌ كه‌ ادبيّات‌، جزء كوچكي‌ از آن‌ است‌. مسائل‌ عمده‌تري‌ هستند كه‌ پايه‌هاي‌ زندگي‌ بر آنها قرار دارد.
دادبه‌: در واقع‌ فراموشي‌ تعهّدات‌ است‌ و آن‌ تنهايي‌ هم‌ كه‌ در كتاب‌ ايران‌ و تنهائيش‌ از آن‌ ياد شده‌ به‌ دليل‌ نبودن‌ تعهّدات‌ است‌. اتفاقاً من‌ براي‌ همين‌ خواستم‌ اين‌ مطلب‌ را بگوييد، چون‌ بعضيها اين‌ پندار را دارند كه‌ اين‌ توجّه‌ ممكن‌ است‌ همان‌ ناسيوناليسم‌ باشد، در حالي‌ كه‌ من‌ به‌ طور قطع‌ اين‌ را خوب‌ مي‌شناسم‌ و مي‌دانم‌ كه‌ در كار شما اصلاً صحبت‌ آن‌ نيست‌.
اسلامي‌ ندوشن‌: اصلاً ناسيوناليسم‌ معنا ندارد. ما كه‌ فاشيست‌ نيستيم‌ كه‌ بخواهيم‌ حرفش‌ را بزنيم‌. ايران‌ مقدار زيادي‌ عيبهايي‌ داشته‌، مقداري‌ محاسن‌ هم‌ داشته‌ كه‌ آن‌ محاسن‌ برايش‌ تمدّن‌ ساز بوده‌ است‌. اينها هر كدام‌ به‌ جاي‌ خود. اينكه‌ عنوان‌ كتاب‌ را ايران‌ و تنهائيش‌ گذاردم‌، منظورم‌ اين‌ بود كه‌ اوضاع‌ و احوالي‌ بوده‌ است‌ كه‌ ايران‌ را يك‌ كشور استثنايي‌ كرده‌ است‌. چرا؟ نخست‌، موضع‌ جغرافيايي‌ است‌. نگاه‌ كنيد، هيچ‌ كشوري‌ در جهان‌ موقعيّت‌ جغرافيايي‌ ايران‌ را ندارد. اين‌ موقعيّت‌ مقداري‌ آثار تاريخي‌ ايجاد كرده‌، هجومهاي‌ پياپي‌ آورده‌ و حوادث‌ بسيار سنگين‌ بر اين‌ كشور عارض‌ كرده‌. اين‌، يعني‌ تاريخ‌، دومين‌ عاملي‌ است‌ كه‌ ايران‌ را تنها كرده‌ است‌. تاريخ‌ مخصوص‌ خودش‌ را داشته‌ است‌، هيج‌ كشور كهن‌، تاريخش‌ به‌ تاريخ‌ ايران‌ شباهت‌ ندارد. سومين‌ قضيّه‌، اقليم‌ ايران‌ است‌ كه‌ اين‌ نيز در نوع‌ خود كم‌ نظير است‌. كشوري‌ با اينهمه‌ روشنايي‌ و تنوّع‌ و البتّه‌ با مشكلات‌ زياد، كه‌ يكي‌ از آنها كم‌ آبي‌ است‌. بنابراين‌ خصوصيّاتي‌ دارد كه‌ مي‌شود اسمش‌ را «ايران‌ تنها» گذاشت‌. از اين‌ عنوان‌ نه‌ منظورم‌ «غربت‌» بود و نه‌ «بي‌ بديل‌» بودن‌، منظورم‌ منحصر به‌ فرد بودن‌ است‌.
 دهقانی: شما در آثارتان خیلی به فرهنگ پرداخته اید ، اما آنچه هست فرهنگ در جامعه شناسی یک کلمه خنثی است و در آثار شما یقینا اینطور نیست چون شما در مقابلش بی فرهنگ و کم فرهنگ را همین الان هم بکار بردید بفرمائید تعریف شما از فرهنگ چیست و چه فرقی می کند با culture در معنای جامعه شناسانه آن،مقصودم این است که فرهنگ بار ارزشی ندارد.يعني‌ در هر جامعه‌اي‌ در بدوي‌ترين‌ شكل‌ هم‌ فرهنگ‌ ديده‌ مي‌شود.
اسلامي‌ ندوشن‌: در اينكه‌ هر جامعه‌اي‌ فرهنگ‌ دارد، شكي‌ نيست‌، ولي‌ فرهنگ‌ خودش‌ چيزي‌ است‌ كه‌ عوامل‌ مثبت‌ و منفي‌ در آن‌ وجود دارد، يعني‌ فرهنگ‌ فقط‌ به‌ عامل‌ مثبت‌ اطلاق‌ نمي‌شود. فرهنگ‌ يعني‌ جهان‌ بيني‌ و طرز تلقّي‌ ما نسبت‌ به‌ دنياي‌ خارج‌ و آنچه‌ كه‌ از آن‌ دريافت‌ مي‌كنيم‌. خرافه‌ها هم‌ جزو فرهنگ‌ هستند. گاوبازي‌ اسپانيا كه‌ در قلب‌ اروپا انجام‌ مي‌شود، يك‌ نوع‌ فرهنگ‌ است‌. منظور كلّ دريافتهاست‌. منظور آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ دريافت‌ دروني‌ انسان‌ است‌، به‌ بيرون‌ انتقال‌ مي‌يابد و استخوان‌ بندي‌ فكري‌ جامعه‌ اگر به‌ گونه‌اي‌ حركت‌ كند كه‌ مختل‌ يا سر در گم‌ و منفي‌ باشد، در آن‌ صورت‌، باز تابش‌ بر محيط‌ بيرون‌، ويرانگر خواهد بود. بنابراين‌، دريافتهاي‌ انساني‌ نسبت‌ به‌ دنياي‌ خارج‌ بايد طوري‌ باشد كه‌ بتواند يك‌ جامعة‌ قابل‌ قبول‌ ايجاد بكند. هيچ‌ جامعه‌اي‌ بي‌ فرهنگ‌ نيست‌، منتها فرهنگ‌ كار ساز داريم‌ و در مقابل‌، فرهنگي‌ كه‌ دم‌ به‌ واپس‌ گرايي‌، باز دارندگي‌ و اختلال‌ مي‌زند. البتّه‌ افرادي‌ كه‌ مادّي‌ انديش‌ هستند، مي‌گويند اين‌ دنياي‌ بيرون‌ است‌ كه‌ فرهنگ‌ را القا مي‌كند، چون‌ يك‌ آدم‌ گرسنه‌ كه‌ در نياز مادّي‌ كامل‌ به‌ سر مي‌برد، نمي‌تواند فرهنگي‌ كه‌ حاصل‌ سير بودگي‌ است‌ از خود بيرون‌ دهد. بنابراين‌، دنياي‌ خارج‌ همه‌ چيز را به‌ ما ديكته‌ مي‌كند. مسئله‌ اين‌ است‌ كه‌ دنياي‌ خارج‌ و دنياي‌ دورن‌ دائماً در داد و ستد هستند و همانطوري‌ كه‌ دنياي‌ خارج‌ فرهنگ‌ ما را شكل‌ مي‌دهد، فرهنگ‌ ما هم‌ دنياي‌ خارج‌ را شكل‌ مي‌دهد. حرف‌ بر سر آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ بتواند در حدّ اختيار، مسلّط‌ بر دنياي‌ خارج‌ باشد.بايد تنظيمات‌ اجتماعي‌ طوري‌ باشد كه‌ بتواند فرهنگي‌ به‌ افراد بدهد كه‌ آنان‌ بتوانند افراد مثبتي‌ بشوند. آنچه‌ ما نگرانش‌ بوديم‌، آن‌ بود كه‌ عوامل‌ فرهنگ‌ ساز مورد كم‌ توجّهي‌ بوده‌اند. مسائلي‌ خيلي‌ عادي‌ و زودگذر مورد توجّه‌ بوده‌، اما مسائل‌ عمقي‌ نه‌، كه‌ يكي‌ از بنيادي‌ترين‌ آنها، آموزش‌ است‌. آموزش‌ است‌ كه‌ آماده‌ كردن‌ نسل‌ آينده‌ را بر عهده‌ دارد. آموزش‌ چيز كوچكي‌ نيست‌. در آن‌ محدود نمي‌ماند كه‌ مقداري‌ زبان‌ فارسي‌، يا جدول‌ ضرب‌ يا رياضي‌ و فيزيك‌ به‌ بچّه‌ ياد داده‌ شود و يك‌ ديپلم‌ به‌ دستش‌ بدهند، بلكه‌ بايد انساني‌ بپرورد كه‌ طرز تفكّر و تربيتش‌ بتواند يك‌ شهروند مفيد به‌ جامعه‌ عرضه‌ كند و نه‌ يك‌ آدمي‌ كه‌ مصرف‌ گر و سربار باشد و يك‌ انسان‌ پر توقّع‌. البتّه‌ جوانها خودشان‌ مقصّر نيستند. آنها مي‌گويند «كه‌ به‌ هر دست‌ كه‌ مي‌پروردم‌ مي‌رويم‌!» الان‌ در همة‌ كشورها تمام‌ وزنة‌ دنيا روي‌ آموزش‌ حركت‌ مي‌كند كه‌ اين‌ آموزش‌ چقدر بتواند بازده‌ داشته‌ باشد و از چه‌ نوع‌. اگر به‌ آموزش‌ فكر نكنيم‌ همه‌ چيز هدر مي‌رود، تمام‌ بودجه‌اي‌ كه‌ براي‌ آن‌ در نظر گرفته‌ شده‌، تمام‌ وقت‌ و انرژي‌اي‌ كه‌ صرف‌ مي‌شود. تمام‌ گسيختگيها از چگونگي‌ آموزش‌ آغاز مي‌شود. آموزش‌ است‌ كه‌ تفكّر و جهان‌ بيني‌ ما را شكل‌ مي‌دهد و وقتي‌ درست‌ نباشد، اين‌ جهان‌ بيني‌ مختل‌ مي‌ماند. حرف‌ و قضيّة‌ ايران‌ بر سر اين‌ است‌. هر كسي‌ در خانه‌اي‌ كه‌ زندگي‌ مي‌كند، طبيعتاً دلخواهش‌ آن‌ است‌ كه‌ محيط‌ آرامي‌ داشته‌ باشد. بنابراين‌ ما هم‌ حق‌ داريم‌ در وطني‌ كه‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌، تا حدّي‌ آن‌ را مطلوب‌ ببينيم‌. نمي‌گويم‌ ايده‌ آل‌، ولي‌ به‌ هر ترتيب‌ قابل‌ زيست‌.
فرهنگي‌ كه‌ در اين‌ چهل‌ يا پنجاه‌ ساله‌، نضج‌ گرفت‌، طوري‌ بود كه‌ هر كس‌ پولي‌ به‌ دست‌ آورد، چمدانش‌ را ببندد و به‌ كشورهاي‌ ديگر مهاجرت‌ كند. يك‌ پا اينجا، يك‌ پا آنجا. بقيّه‌ هم‌ بدْو بدْو، دنبال‌ سكّه‌اي‌ كه‌ روي‌ زمين‌ سُر مي‌خورد بدوند. خوب‌، اين‌ طرز فكر نمي‌تواند يك‌ مملكت‌ را بر سر پا نگه‌ دارد. بايد طوري‌ بشود كه‌ بگوييم‌ به‌ هر قيمتي‌ كه‌ شده‌ ما اينجا زندگي‌ مي‌كنيم‌ و كاري‌ مي‌كنيم‌ كه‌ قابل‌ زيست‌ باشد. الان‌ صد سال‌ است‌ كه‌ در ايران‌ بحث‌ بر سر اين‌ است‌. دائماً به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ و اينجا و آنجا مي‌چرخد، ولي‌ نتوانسته‌ درست‌ جا بيفتد. بايد ديد علّت‌ چيست‌. بايد رفت‌ به‌ سرچشمه‌ و مشكل‌ اصلي‌ را پيدا كرد.

کتاب ها فصلنامه هستی دست نوشته ها اشعار گفتمان همایش در نگاه یاران سفرهای خارجی