بر مرز دو فرهنگ - بخش اول
بر مرز دو فرهنگ
این گفت و شنود در تابستان 1381به در خواستکتاب ماه (ادبیات و فلسفه)صورت گرفت و آقايان دكتر اصغر دادبه ، دكتر محمّد دهقاني ، كاميار عابدي و علي اصغر محمدخاني در آن شركت داشتند.متن آن از نوار پیاده شده است و در شماره 1 مهر 1381،مجله مذکور درج گردیده است.
بر مرز دو فرهنگ
محمد خاني: ضمن تشكر از جناب عالي و دوستان، علاقهمنديم كه دربارة زندگي، تحصيلات و خاطرات شما بشنويم. نكاتي كه در كتاب روزها به آن اشاره نشده است .
اسلامي ندوشن: نميدانم چه ميتوانم اضافه كنم، چون در واقع هر چه گفتني بود و امكان داشته است، در روزها آوردهام و احياناً در جاهاي ديگر نيز. خوشبختانه من اوّلاً در ده به دنيا آمدم و ثانياً در يك خانوادة متوسّط. دوران كوتاهي در ده تحصيل كردم، پس از آن در يزد، بعد از آن در تهران و بعد هم در خارج. در هر حال كسي بودم كه به اتّكاي خودم جلو آمدم. نه ساله بودم كه پدرم فوت كرد و حوادث طوري جريان يافت كه تقريباً روي پاي خودم بايستم . خوشبختانه ثروت مختصري كه خانوادة ما داشت، كمك كرد تا بتوانم درس بخوانم و يك زندگي متوسّط داشته باشم. اين، همان بود كه من طالب بودم: نه فقر، نه ثروت، يك زندگي در حدّ احتياج.
بقيّه حرفها را هر چه لازم بوده در روزها آوردهام. البتّه ما در دوراني زندگي كرديم - به خصوص در پنجاه سال اخير- كه ايران دوران پرتلاطمي را پشت سر گذاشت و باطنش بسيار بيشتر از ظاهرش متلاطم بود. دوران بسيار پُري بوده است. همانطور كه در مقدّمة روزها نوشتم، ما تنها نسلي هستيم در كلّ تاريخ ايران كه در اين دوران استثنايي زندگي كرديم. هيچ نسلي نه قبل از ما اين زندگي را ديده و نه بعد از ما خواهد ديد، براي اينكه در مرز بين دو دوران زيستهايم: يكي مرزي كه رفته است و جزو تاريخ شده است و ما بخشي از تاريخ را تشكيل داديم و ديگر آنچه در جلو قرار داشت و در پيش است و به سرعت در حال دگرگوني است. تنها ما بوديم كه اين دوران را درك كرديم. هيچ نسل ديگري از ايران اين دوران را نديده و نخواهد ديد. در عين حال، اين دوران پرثمري بود كه درسهاي زيادي به ما داد.
دومين خصوصيّت زمان اين بود كه ما در مرز دو فرهنگ نشستيم، يكي فرهنگ غربي كه فرهنگ غالب در جهان است و ديگري فرهنگ سنّتي خودمان و اين خصيصهاي است كه فقط ما ايرانيان توانستيم داشته باشيم. البتّه هنديان و چينيان هم داشتند. كشورهايي كه تمدّن كهنسال داشتند، اين خصوصيّت را دارا شدند و مزج اين دو فرهنگ و برخورداين دو فرهنگ، خصوصيّتي به ما داد كه من آن را يك عامل قابل توجّه ميدانم. براي اينكه فرنگيها چنين چيزي را ندارند. مايي كه يك دوران دراز تاريخي را گذراندهايم و يك كوله بار سنگين گذشته با خود داريم، اين خصوصيّت را يافته ايم كه ، هم كم و بيش با فرهنگ جهان متجدّد آشنا بشويم و هم فرهنگ خودمان بر پشتمان باشد. من شخصاً اين را امتيازي ميدانم كه بين اين دو مرز و دو دوران قديم و جديد و دو فرهنگ غرب و شرق چند صباحي زندگي كردم و در واقع از چيزهايي بهره گرفتم كه چند گانه است .
محمد خاني: اگر چه در كتاب روزها در باب زندگي شما به طور مبسوط صحبت ميشود، امّا براي اينكه خواننندگان ما و كساني كه امكان مطالعة آن كتاب را نداشتهاند بيشتر با شما آشنا شوند، دربارة تحصيلاتتان و دليل اينكه «حقوق» را انتخاب كرديد و بعد به سمت «ادبيّات» آمديد، بيشتر توضيح دهيد.
اسلامي ندوشن: چند سالي در يزد تحصيل كردم و دو سال در دبيرستان البرز تهران درس خواندم.از سال 23 به تهران آمدم.هميشه در دوران دبيرستان يك شاگرد متوسّط بودم، فقط در حدّي كه خودم را به جلو بكشانم. بيشتر از اين نبود، براي اينكه تمام حواسم در اجتماع و بعد در كتابهايي بود كه از بيرون ميگرفتم و ميخواندم. به درس تنها در حدّ گذراندن كلاس اكتفا ميكردم. به همين دليل هميشه شاگرد متوسّطي بودم، حتي در دورة كلاس ششم ادبي. آن هم داراي موّادي بود كه من خيلي به آنها توجّه نميكردم. فقط در حدّ گذراندن كار بود آنگاه وارد دانشكدة حقوق شدم. دانشكدة حقوق را چرا انتخاب كردم؟ اوّلاً نميخواستم يك اديب سنّتي بشوم، خوش نداشتم كه بروم بنشينم در كلاسهايي كه درس ادبيّات ميدهند.هميشه دلم ميخواست كه به طور آزاد با ادبيّات حركت كنم، نه آنكه يك پيوند رسمي مرا به آن اتّصال دهد. گاهي مسائل بسيار جزئي هم انسان را به جاهايي ميكشاند.دوستان من به دانشكدة حقوق رفته بودند و من هم براي اينكه با آنها باشم آنها را همراهي كردم. دانشگاه تهران در آن زمان يك مكان وسيع، زيبا و خوشايند بود كه دانشكدة حقوق در آن قرار داشت. اينها چيزهاي كوچكي بود كه در من تأثير گذاشت. اما علّت اصلي اين بود كه واقعاً نميخواستم به دانشكدة ادبيّات بروم، بنابراين حقوق را انتخاب كردم، قدري با بي ميلي ولي خيلي نابجا نبود. حقوق در كار من مؤثّر شد، براي اينكه ذهن مرا از ادبي بودن صِرف خارج كرد، چون ادبيّات تنها كلاس و يك حوزة معيّني نيست. يك سلسله معلومات و محفوظات متعيّن نيست، بلكه يك جهان گسترده است، يك جهان بيرون است و در ارتباط با زندگي حركت ميكند، در ارتباط با تاريخ و سرشت انسان. بنابراين يك فضاي باز لازم دارد.پشيمان نيستم از اينكه به دانشكدة حقوق رفتم، براي اينكه حقوق، مرا با زندگي روز و اجتماع بيشتر پيوندمي داد،براي خودش عوالمي داشت كه از دانشكدة ادبيّات زندهتر بود، سياسيتر بود.ما آن موقع نه آنكه تمام فكر و ذكرمان سياسي باشد، ولي جوان و كنجكاو بوديم. دلمان ميخواست از همه چيز سردرآوريم. از لحاظ سياسي دوران بسيار زندهاي بود و دانشكدة حقوق در شمال تهران خيلي بيشتر از بهارستان كه دانشكدة ادبيّات بود، بار سياسي- اجتماعي داشت. آنجا بود كه مقدار زيادي از مسائل روز مورد بحث قرار ميگرفت. استادان آنجا غالباً سياسي بودند. تمام اينها در اينكه فضا را يك فضاي زندهتري كند مؤثر بود. مجموع اينها موجب شد كه من به دانشكدة حقوق بروم. البتّه بعدش ديگر آدم تا حدّي به دنبال جريان كشيده ميشود. از آنجا رفتم به رشتة قضايي كه هيچ خوشم نميآمد و مناسب حالم نبود ولي به هرحال كشيده شدم، براي اينكه باز هم دوستان ديگرم به اين رشته رفته بودند و دادگستري تنها جايي بود كه براي اين رشته استخدام ميكرد و درش باز بود. ولي بر سر هم دانشكده و محيط درس براي من خيلي فرعي بود. تمام حواسم در دنياي خارج بود، در مسائل بيرون، در مجلّات، كتابها، بحثها و حرفهايي كه پيش ميآمد.به كلاس كم ميرفتم چون اجباري در كار نبود. تمام حواسمان به اين بود كه روزنامه و مجلّه بخوانيم و بحث و حرف داشته باشيم. برويم خيابان اسلامبول و بگرديم. آن زمان قلب تهران در آنجا ميزد. صبحها يك مقداري در دانشكده با دوستان به بحث و حرف ميگذشت و برمي گشتيم به كوي دانشگاه و بعد عصر كه ميشد به خيابان اسلامبول سر ميزديم و شب باز ميگشتيم. تقريباً دانشگاه ما بيشتر كوچه و بيرون بود،تا خود دانشگاه بین سالهای 25و29 بود.
بعد از آن من استخدام دادگستری شدم و به شیراز رفتم ، ولی خوشبختانه بیش از شش ماه دوام نیافت.همیشه در دلم این بود که بروم خارج و ادامه بدهم.به تهران آمدم و روانه اروپا شدم و به فرانسه رفتم.سه سال و نیم طول کشید، یک سال هم در انگلیس بودم،مجموعا چهار سال و نیم شد تا اینکه آذر 34 برگشتم.آنگاه یک دوران سرگردانی برای پیدا کردن شغل پیش آمد.
دهقاني: آيا در فرانسه رشتة تحصيلي خود را تغيير داديد؟
اسلامي ندوشن: در فرانسه خوشبختانه از كار قضايي بيرون آمدم و به حقوق بين الملل رفتم. حقوق بين الملل يك رشتة جهاني است و مسائل مهّم جهاني در آن مطرح است. مباحث سياسي است، روابط كشورها است و البتّه سازمان ملل. تمام اينها كه اصولاً مباحث اصلي روز و مسائل سياسي هستند، آنجا مطرح است. ولي آن جا باز حواس من بيشتر در كارهاي بيرون بود. مهمترين هدفم اين بود كه زبان خود را جلو ببرم، براي اينكه زبان دريچهاي است كه انسان را به دنياي بيرون اتّصال ميدهد و از محدوديّت دنياي محلّي خودش خارج ميكند. اين مسئله براي من مهم بود و بيشتر وقتم را روي آموزش زبان گذاشتم و البتّه كتابها، روزنامهها و دنياي پاريس كه دنياي مخصوص خودش است. در واقع آن موقع پاريس مركز جهاني بود. يعني باز هم حواسم به دنياي بيرون بود. ولي بالاخره دورة درس را هم گذراندم، براي اينكه نميخواستم دست خالي برگردم، نه از جهت خودم، از جهت خانوادهام، وگرنه به مدرك اعتنا نداشتم. علاقة من بيشتر به مطالعاتي بود كه در بيرون ميكردم، در دريايي از دنياي غرب كه عالَم خيلي وسيعي است و من بيشتر روي آن متمركز شدم.
بعد از اين، دوران ديگري شروع ميشود و يك مقدار جا به جايي از اين شغل به آن شغل تا بالاخره در دانشگاه تهران جاافتادم و باز بگويم كه آنجا هم حواسم تنها در دانشگاه نبود. حواسم بيشتر به قلمم بود و به كار خودم كه هيچ چيز براي من مهمتر از اين نبود و همة آن كارها فرعي و جنبي بودند. كار اصلي آن بود كه پشت ميز خودم بنشينم و هر چه ميخواهم بخوانم و بنويسم. در بيرون ميبايست چند ساعت كار يا وظيفه يا شغل بگذرد و آنگاه برگردم به خانه و بيايم به سراغ ميز خودم. درسهايي هم كه در دانشكدههاي متعدّد ميدادم (كه در مجموع طيّ چند سال دوازده دانشكده شد) چندان تابع برنامه نبودم. حرفهاي خودم را ميزدم. مثلاً درس حقوق اساسي كه در دانشكدة حقوق دانشگاه ملّي ميدادم در آن بيشتر از نتايج انقلاب فرانسه و حقوق بشر سازمان ملل صحبت ميكردم، كه بعد هستة مركزي كتاب ذكر مناقب حقوق بشر در جهان سوم را تشكيل داد. به طور كلّي همان چيزهايي را كه مينوشتم، درس ميدادم.
دهقاني: در كدام دانشكده استخدام شديد؟
اسلامي ندوشن: از موقعي كه از دادگستري منتظر خدمت شدم كه اين خوشبختانه يك مجازات بود در حقّ من، ولي تبديل به «فوْز» گرديد. گفتم مجازات، زيرا مقالههايي در مجلّة يغما انتشار داده بودم كه براي حكومت ناگوار بود. چون كار ديگري نميشد كرد، مرا منتظر خدمت كردند. منتظر خدمت در آن زمان قانوني بود كه «عنصر نامطلوب» را از اداره بيرون ميكردند، ولي بهترين پيش آمد در زندگي من شد. همان زمان در چند مؤسّسه و دانشكدة خصوصي درس ميدادم و وقت بيشتري هم برايم ميماند، و به دلخواه خود زندگي ميكردم. بعد وارد دانشگاه شدم. وقتي آمدم به دانشگاه تهران اين درسهاي متفرقّه را رها كردم. در دانشگاه تهران به دانشكدة ادبيّات وارد شدم، ولي در دانشكدة حقوق درس «تاريخ تمدّن و فرهنگ ايران» را ميدادم. در دانشكدة اقتصاد هم همين درس را داشتم. در دانشكدة پزشكي هم در حدود شش ماه نگارش فارسي درس ميدادم كه براي دانشجويان همة دانشكدهها و از جمله پزشكي اين درس را گذاشته بودند.
البته بهترین کاری که می توانستم در قبال نوشتن خود انجام دهم درس دادن بود.وقتی در سال 48 وارد دانشگاه تهران شدم دیگر از سرگردانی شغلی بیرون آمدم،برای انکه قبلش حق التدریسی بودم و اگر یک روز نمی رفتم از حق التدریس خبری نبود.با اين حال، به همين وضع بي ثبات راضي بودم، و تنها زماني كه مرا مجبور كردند به دادگستري برگردم، به فكر افتادم كه به جاي ديگري پناه ببرم. جوان بودم و گاهی تا 26 ساعت در هفته درس می دادم.رفت و آمد در تهران هم در آن زمان مشكل نبود و به آساني از اين دانشكده به آن دانشكده ميرفتم. همة اينها با دل خوش. هميشه كلاس براي من محيط شاد و با روحي بود.
همواره عقيدهام اين بوده كه سعادت انسان در اين است كه گرايشهاي درونياش با شغلش همخواني داشته باشد، يعني آدم صبح كه بلند ميشود، با دلخوشي بلند شود كه الان اگر بر سر اين كار ميروم سرخوش ميروم. بدترين چيز اين است كه با اكراه و به ضرورت معاش بر سر كاري برويد كه آن را دوست نداريد. زندگي من خوشبختانه هميشه با كارم همخواني داشته، جز آن چند سالي كه در دادگستري بودم. آن هم البتّه رنج آور نبود، ولي با روحيّة من سازگاري نداشت.
دادبه: اين انتظار خدمت مانعي براي استخدام شما در دانشگاه نبود؟
اسلامي ندوشن: نه چندان. داستانش مفصّل است. دادگستري براي من ابلاغي فرستاد كه مستشار استيناف مازندران بشوم و به ساري بروم. اين مجازات دوم بود. البتّه من قبول نميكردم. پروندة مرا فرستادند به دادگاه انتظامي قضات كه كيفرش انفصال از خدمت بود. در اين حين، اتّفاق افتاد كه با پرفسور رضا، رئيس دانشگاه تهران، آشنا شدم. وي نوشتههاي مرا خوانده بود و مرا ميشناخت. چند تا از كتابهايم را برايش بردم و به دفترش رفتم. «گِل ما هم با هم گرفت». از دادگستري تقاضا كرد كه به عنوان مشاور فرهنگي و حقوقي به دانشگاه تهران انتقال يابم. دادگستري پذيرفت و بر اثر آن پروندة من در دادگاه انتظامي مختومه شد.
بدينگونه من به عنوان مشاور وارد دانشگاه تهران شدم. دانشكدة حقوقيها اعتراض كردند كه در حالي كه ما هستيم، چرا از خارج مشاور ميآورند. نميدانستند كه من علاقهاي به اين كار نداشتم، تنها «از بد حادثه آنجا به پناه آمده بودم.» همان زمان بود كه پرفسور رضا اختياراتي از هيأت امناء گرفت كه بتواند عدّهاي را به انتخاب خود، بدون تشريفات وارد دانشگاه كند. حدود 12 نفر انتخاب شدند كه اكثراً بيپشتيبان هم نبودند. تنها من بودم كه شخص رضا به كارم علاقه داشت و مرا در ميان آنها جا داد. در اين جمع شخصيّتهايي چون مرحوم مطهّري و مرحوم فرديد و مرحوم دانشپژوه قرار داشتند.
محمد خاني: وقتي به دانشكدة ادبيّات رفتيد، مخالفت نكردند؟
اسلامي ندوشن: چرا. اوّل قرار بود به دانشكدة حقوق بروم. حقوقيها در اين باره بگومگو كردند، ولي سرانجام راضي شدند كه با سمت استاديار بروم. من قبول نكردم، زيرا به عنوان دانشيار پيشنهاد شده بودم. بنابراين از حقوق منصرف شدم. رئيس دانشگاه به دانشكدة ادبيّات پيشنهاد داد. آنجا هم بحث و حرف زياد پيش آمد،زيرا من نه يك ساعت در دانشگاه تهران سابقة تدريس داشتم، و نه مدرك ادبي داشتم. من به اتّكاي كتابهايم مطرح ميشدم كه آنها به قدر كافي گويا بودند. مورد من نوعي سنّت شكني در دانشكدة ادبيّات بود كه تا آن روز مانند قلعهاي به روي «غير خودي» خود را بسته نگاه داشته بود. در واقع من مانند يك «چترباز» در دانشكدة ادبيّات فرو افتادم. به غير از پرفسور رضا، دكتر سيد حسين نصر كه رئيس دانشكدة ادبيّات بود و نوآوريهايي داشت و وجود مرا در دانشكده لازم ميدانست، پافشاري كرد. زماني كه رضا از دانشگاه رفت و عاليخاني به جايش آمد، كساني باز هم دست بردار نبودند و به دست و پا افتاده بودند كه ابلاغ اين دوازده نفر را لغو كنند، ولي به جايي نرسيد.
دادبه: مسئلة «علاقهمندي» و مسئلة «مدرك گرايي» از جمله مهمترين مسائل است. از آن زمان كه مدرك تبديل شد به مجوّز كسب شغل و «استفاده از مزاياي قانوني» و مدرك تفسير شد به «گرفتن شغل و به دست آوردن كار»، كلاه علم پس معركه ماند.تفاوت حوزههاي علميّه و تحصيل طلبگي با دانشگاه و درس خواندن دانشگاهي هم در اين بود كه قطع نظر از موارد استثنايي، آنجا علاقه، محرّك بود و اينجا كسب مدرك و گرفتن شغل كه آنجا هم مدرك گرايي ظاهراً كار خود را كرده و دارد كار خود را ميكند! جمع كثيري در مسابقة موسوم به كنكور شركت ميكنند و شماري محدود (نسبت به آن جمع كثير) -غالباً- رانده ميشوند به سويي و به سوي رشتهاي كه معلوم نيست چه اندازه بدان علاقه دارند(و اكثر علاقهاي ندارند و از بد حادثه اينجا به پناه ميآيند). در چنين وضعي نتيجة كار معلوم است كه ادبيّات خواندگان، فلسفه خواندگان، فيزيك و شيمي خواندگان تا چه پايه ادبيّات و فلسفه و فيزك و شيمي ميدانند و چه مايه به دانش خود مهر ميورزند و دريغا كه در اين ميان سَرِ ادبيّات، غالباً بيكلاهتر است! چرا كه در كار ادبيّات و هنر، غير از دانش و كوشش، يك علاقة ذاتي و يك تربيت ويژه هم مؤثّر است و اگر اين علاقه و اين تربيت نباشد كار به سامان نميشود و اين روزها اگر- احياناً - آن دانش و كوشش باشد (كه نيست) از اين علاقة ذاتي و پرورش آن در پرتو تربيت ويژه، معمولاً، خبري نيست و اگر در احوال بزرگان ادب دقّت كنيم، گذشته از كوشش به قصد كسب دانش، علاقه ذاتي و تربيت ويژه با اهداف پرورش اين علاقه، امري است قطعي. چنين است كه برجستگان حوزة ادب يا مدرك گرفتگان اين حوزه نبودهاند، يا اگر بودهاند آن علاقه و آن تربيت در زندگيشان مشهود است... حضرت عالي در شمار معدود علاقهمنداني هستيد پرودة آن پرورش ويژه و آن تربيت خاصّ و اينكه فرموديد «من همواره در جريان تحصيل در رشته حقوق نگاهم به بيرون بود» در واقع آن علاقه و آن تربيت ويژه بود كه نگاه شما را متوجّه بيرون ميكرد و به حوزة شعر و ادب ميكشاند. تحصيل در رشته حقوق، به ويژه در خارج از ايران، در كشور فرانسه موجب شد كه با نگرش علمي و روش تحقيق علمي آشنا شويد و اين نگرش و اين روش را در جريان تحقيقات ادبي، در خدمت ذوق و علاقة پرورش يافتة خويش قرار دهيد و حاصل كار بشود آنچه كه شده است.
محمد خاني: يكي از محورهاي اصلي آثار شما فرهنگ و تمدّن است و بخشي از آن در باب تمدّن ايران و در برخي ترجمهها به فرهنگ تمدّن جهان پرداختهايد، مخصوصاً زماني كه وارد حوزة ادبيّات تطبيقي ميشويد. يكي از انواع ادبي كه شما دربارة آن متمركز شديد و كار كرديد-كه ما در ايران هم در اين زمينه فقير هستيم- اما در ادبيّات ملل ديگر به آن توجّه ميشود سفرنامه نويسي، زندگينامهنويسي، و يادداشتهاي روزانه است. شما هم خود زندگينامه نوشتتان را آغاز كرديد و هنوز هم تمام نشده است و سفرنامههايي در حوزههاي مختلف از جمله چين ، شوروي و اروپا نوشتهايد. اتفاقاً اين يكي از انواع پر خوانندة ادبي است. چطور شد كه شما به اين نوع ادبي علاقهمند شديد، چه دستاوردهايي در اين زمينه داشتهايد؟
اسلامي ندوشن: مسئلة سفرنامه نويسي برميگردد به كنجكاوي انسان نسبت به مسائل بشري. ارضاءكنجكاوي نياز به تنوّع، به ديدن مناظر مختلف دارد كه در سفر به دست ميآيد. ذهن ميتواند از طريق سفر تغذيه شود. من هميشه اين علاقه را داشتم. مثلاً وقتي اوّلين بار خواستم از اروپا به ايران برگردم، از راه زمين برگشتم، خوب كار طولاني و مشكلي بود كه بيش از بيست روز كشيد. با قطار از پاريس تا تهران آمدم و در هر جا چند روزي توقف كردم، در كشورهايي مانند سوئيس، ايتاليا، يوگسلاوي، تركيه و... از همان زمان، اين علاقهمندي براي ديدن دنيا در من بود. البتّه اين سفرهاي زنجيرهاي كه من داشتم - مجموعاً به چهل كشور بوده است - به اين علّت نيز بوده كه واقعاً از كشور خود دلتنگ بودم. اوضاع و احوال به گونهاي بود كه آدم را ملول ميكرد. فضاي كشور بسته بود. ميخواستم با سفر خود را مشغول كنم. اوّلين آن دقيقاً زماني شد كه منتظر خدمت دادگستري بودم و دانشگاه هاروارد، براي «سمينار بين المللي» خود مرا دعوت كرد و رفتم. اوّلين سفر نيز بود كه يادداشتهايش را نوشتم ( آزادي مجسّمه ).در سال 46 اتّفاق افتاد. سفري بود كه دو ماه و نيم كشيد. در حدود 40 روز در امريكا بودم و از خاور دور با هواپيما برگشتم كه در واقع يك سفر دور دنيا شد به ژاپن، تايوان، سيام، هندوستان و كشمير. اين اوّلين سفر از اين رديف بود. نيز در همان دوران انتظار خدمت، يك سفر به انگليس رفتم. به دعوت بريتيش كونسيل . بعد كه به دانشگاه آمدم، در كادر دانشگاهي، امكان سفر بيشتر شد كه سالي حدّاقل يك يا دو بار، به كشورهاي مختلف پيش ميآمد. به غير از افريقاي سياه و آمريكاي جنوبي، بقيّة كشورهاي جهان را رفتم. خوب، از اين سفرها يادداشتهاي روزانه برمي داشتم. سفرها خيلي فشرده ميشد و از صبح تا شب برنامه بود. ديدنيهاي مختلفي كه هست. غالب سفرها به دعوت كشورها بود. تحميل دولت ايران نبود، كه نميخواستم اينطوري باشد. جز يكي دو مورد كه اجباراً جزو قانون بود كه هزينة رفت و برگشت را دانشگاه تهران بپردازد. بقيّه همه از جانب كشور دعوت كننده پرداخت ميشد و يا برخي از آنها بخرج خود من بود. مجموعاً در حدود 25 كشور را به دعوت رسمي رفتم و بقيّة كشورها در خلال آنها صورت گرفت كه مجموعاً 40 كشور شد. يادداشتهاي همة آنها هست كه هنوز تنظيم نشده، جز اندكي. در صفير سيمرغ ، در چاپ جديدي كه در دست است، پنج سرزمين اضافه شده كه يونان، هندوستان، ژاپن و سريلانكا است. بقيّه در انتظارند.
عابدي: سؤالي كه هميشه براي من مطرح بوده، اين است كه اين سفرنامه هايي را كه مينويسيد،آيا در طول سفر يادداشتهايي مينويسيد و بعداً آنها را تنظيم ميكنيد يا بعد از اتمام سفر و بازگشت شروع به نوشتن ميكنيد؟
اسلامي ندوشن: اصولاً روش به اين صورت بود: صبح كه براي برنامة روزانه ميرفتيم، هميشهيادداشت و قلم در جيبم بود و في المجلس تندنويسي ميكردم. شب كه به خانه ميآمدم، اين قلم اندازها تنظيم ميشد،باز هم با سرعت و دست و پا شكسته. مجموع اين يك دفترچه ميشد. بعد كه برميگشتم سر فرصت بعضي از آنها را بر كاغذ ميآوردم و به صورت نهائي در ميآمد.
دهقاني: شما در سفرنامه نويسي الگويي هم داشتيد، يعني سفرنامه خواني هم كرده بوديد؟
اسلامي ندوشن: نه، سفرنامة ناصرخسرو را سالها پيش خوانده بودم كه خيلي نمونة خوبي است، متجدّدانه است. ممكن است بين كتابهاي خارجي هم مطالبي از نويسندگاني كه سفرهايي كرده بودند، خوانده باشم، اما الگوي خاصّي نداشتم. البتّه الگو هم لازم ندارد. سفر، مشاهده است، آدم ميبيند و آن چيزهايي كه در نظرش يادداشت كردني ميآيد، يادداشت ميكند و آن چيزهايي كه گفتني است انتخاب ميكند، بعد روي كاغذ ميآورد. البتّه ارزش آن در اين است كه آدم بتواند نكات خاصّ را بيرون بياورد كه به نوعي ارزش شنيدن براي ديگران داشته باشد، وگرنه هر ديدني، نوشتني نيست. بايد بتواند تا حدّي روح محل را جذب بكند كه چه در آن هست، چه حالتي در آن ديده ميشود. تفاوت گزارش ساده با سفرنامه در آن است كه توانسته باشد تا حدّي روح محل را جذب كند.
دهقاني: من از اين جهت سؤال كردم كه در ادبيّات معاصر ما، در زمينة سفرنامه نويسي و خودزندگينامه نويسي خيلي كار نشده است و چندان آثار برجسته و عالي نداريم. شايد كار شما از همة اينها بالاتر و خواندنيتر است و به همين دليل مخاطبان بيشتري هم دارد. براي همين پرسيدم آيا شما قبلاً الگويي داشتهايد. مسلّماً در ادب فارسي كه سابقه كمي داشته است.
دادبه: من تصوّر ميكنم كه دلپذير بودن كارهاي استاد، معلول دو عاملاست: يكي، نثر روان دلنشين كه حتّي مخالفان ايشان، آن را ستودهاند و برخي به ايشان لقب «سلطان نثر معاصر» دادهاند؛ دوم آنكه ايشان هيچگاه ايران را از ياد نبردهاند و اگر آن دلزدگي كه بدان اشاره كردند انگيزة برخي از سفرها بوده است، اين امر به معني دلزدگي از ايران و فرهنگ ايران نبوده است. سفرنامههاي استاد گواهي است صادق بر راستي و درستي اين مدعّا. خواننده، با همة وجود در مييابد كه دل و جان نويسنده با ايران و مسائل ايران بوده است و همواره خودآگاه و ناخودآگاه، ديدهها و شنيدههاي خود را با آنچه در زمينة ديدهها و شنيدهها به ايران مربوط است ميسنجد تا كاستيها را بنمايد و آرزو كند كه كاستيها از ميان برخيزد و تا آنجا كه ميسّر است نشان دهد كه ديگران براي تبديل نقصها به كمال چه كردهاند و ما چگونه ميتوانيم از آنها سرمشق بگيريم و از تجربههاي آنها بهرهمند شويم... در يك كلام مقبوليّت آثار استاد معلول بيان هنرمندانة دردها و آرمانها در قالب نثري روان و زيباست... مگر مقبوليّت شعر حافظ معلول همين دو عامل نيست؟ مگر نه آن است كه حافظ دردها و آرمانهاي ملّي و بشري را با هنريترين زبان و بيان بازگفته و بدين سان مقبوليّت خاص و عام يافته است؟
اسلامي ندوشن: طبيعي است كه آن دلزدگي كه گفتم از ايران نبود. از اوضاعي بود كه عارض شده بود.
دادبه: بله، عرض كردم كه اين دلزدگي اصلاً براي كمبودهاي ايران بوده است.
دهقاني: مقصودتان از اينكه گفتيد سفرنامة ناصر خسرو متجدّدانه است، چيست؟
تمامی حقوق این سایت متعلق به دکتر محمد علی اسلامی ندوشن میباشد.
طراحی و برنامه نویسی:
محمد ریاضی
،
مهدی ولیخانی