نام «آلماآتا», پايتخت جمهوري قزّاقستان را چون به فارسي برگردانيم ميشود «سيبستان» ظاهرا“ به اين علّت كه زماني سيبزار بوده است.
ديدار كوتاهي از اين شهر براي ما تا حدّي غافلگير كننده بود, زيرا با آباداني و رونقي روبرو ميشديم كه پيش از آن تصوّرش را نميكرديم. نخستين چيزي كه در اين شهر به چشم ميخورد, فراواني درخت است. درختهاي خزانزده كه ساعدهاي برهنة خود را به آسمان افراشته بودند, لااقل بعضي از آنها زائيدة كامجوئي و عشق بودند. زيرا از قراري كه به ما گفتند, در دورة سوسياليستي هر دختر و پسري كه ميخواستند ازدواج كنند, ميبايست ده درخت بكارند.
«آلماآتا» شهري است كه از تنظيمات يك شهر رو به پيشرفت چندان فاصله ندارد. با ترافيك نسبتا“ منظّم, مردمي باز و خندان, بعضي در لباس محلّي, بعضي در هيئت اروپائي, و ساختمانهاي بلند نوپا, معلوم است كه به سوي آينده روان است.
دختران جوان, چكمه به پا, با شلوارهاي چسبان و آرايش به قاعده, باريك و ورزيده, زنان چابك سوار دشت قبچاق را به ياد ميآوردند.
ما از دلارائي قبچاقيان يك گواهي در دست داريم, و آن از نظامي گنجوي است كه از محبوبة خود به عنوان «بت قبچاق من» ياد ميكند, و آن دختري است به نام «آفاق» كه امير دربند به او اهداء كرده است. و اين دختر در جواني ميميرد. نظامي با تأثّر مرگ او را در كنار مرگ «شيرين» مينهد:
بـه حكـم آنكـه آن كـم زنـدگـانـي چو گل بر باد شد روز جـواني
سبك رو چون بت «قبچاق من» بود گمان افتاد خود كافاق من بود
گواهيهاي ديگر نيز از شاعران زبان فارسي در دست است, در وصف «بتان طراز». طراز شهري است كه هم اكنون در خاك قزاقستان قرار دارد, و مردمش به زيبائي معروف بودهاند. فردوسي ميگويد:
شدند اندر ايوان, «بتان طراز» نشستند و گفتند با ماه راز
و جاي ديگر آنان را با «شرم و ناز» قافيه ميگيرد.
فرّخي سيستاني نيز, از شبي فراموش ناشدني ياد ميكند كه در كنار يكي از آنان به سر برده است: ياد باد آن شب كان «شمسة خوبان طراز» - به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز. ما به علّت همان سوابق تاريخي خواستيم از طراز ديدن كنيم, ولي چون دور بود و وقت كم, ميسّر نشد.
منظور آن نيست كه امروز را به گذشتههاي دور ببريم, منظور آن است كه زيبائي نه زمان دارد, نه وطن. زيبائي, كه تركيب متوازن اعضاء بدن است به اضافة يك «آن», ميتواند در هر نژادي يافت شود, منتها نصاب درصد آن فرق ميكند كه مثلا“ دو درصد باشد يا بيست درصد, مرغوبيّت نژادها برحسب اين معيار سنجيده ميشود.
قزاقستان را تا نديدهايد, چه بسا بپنداريد كه سرزميني باشد با تلفيق ناهمگوني از سنّت قبيلهاي, چاشني ماركسيسم و اندكي تجدّد, ولي وقتي به شهري چون «آلماآتا» پاي نهيد, ميبينيد كه تجدّد بر ساير شئون پيشي گرفته است.
سرزميني كه بيشتر از صد و پنجاه سال از تكوين آن به عنوان يك كشور نگذشته است, و بيش از هفتاد سال نيست كه به سامان اجتماعي و صنعت دست يافته, اكنون كارش به جائي كشيده كه ادّعا دارد كه تا 30 سال ديگر در رديف 10 كشور اوّل جهان قرار خواهد گرفت.
در قرن سيزده ميلادي – هم عصر سعدي – مغولان به آن روي آور شدند, و بدينگونه مدّت درازي به صورت ابتدائي ماند, تا آنكه در اواسط قرن نوزدهم روسها بر آن استيلا يافتند. هم اكنون خودشان با غلوّ ميگويند كه حدود صد قوميّت در آن ساكنند. علاوه بر قزّاق و روس كه بدنة اصلي را تشكيل ميدهند, (نزديك به نيمانيم) مليّتهاي ديگر عبارتند از تاتار, اويغور, اوكرائيني, تاجيك, ازبك و غيره... و همة اينها توانستهاند با مسالمت با همديگر كنار بيايند.
كشوري است كه با پانزده ميليون جمعيّت, وسعتي نزديك به دو برابر ايران را دربرميگيرد. (2717000مترمربع). غناي طبيعي آن به گونهاي است كه زماني يك سوّم غلّة شوروي را تأمين ميكرده، و با پنج درصد جمعيّت اتّحاد جماهير شوروي, پانزده درصد صنعت آن كشور را در خود جاي داده بوده (دائرهالمعارف بريتانيكا) . هم اكنون سفينه هاي روسيّه از خاك آن به فضا پرتاب ميشوند. قزاقستان از همة كشورهاي آسياي ميانه به روسيّه نزديكتر بوده است. تولستوي چندي در آنجا به سربرد, و كتاب «قزّاقان» او يادگار آن دوران است.
استيلاي صدوپنجاه سالة روسيّة بر اين كشور – هر چند كلمة استيلا و استعمار ناخوشايند باشد - در بخشيدن انتظام اداري و صنعت به اين كشور تأثير فراوان داشته است. عوامل ديگري كه قزاقستان را به سوي پيشرفت رانده, برخوردار بودن از منابع زيرزميني و طبيعي سرشار است, از جمله نفت و مس و آهن و روي؛ همچنين وسعت خاك كه زراعت و دامداري را در آن گسترش داده است.
به نظر من يكي از كمكهائي كه از ناحيّة روس به آنها شده, رواج زبان روسي است, آنگونه كه رواج زبان انگليسي در شبه قارّة هند. زبان روسي دريچه هاي اين كشور را به روي دنياي بيرون باز كرد و هم اكنون وسيلة تفاهم ميان قوميّتهاي مختلف است. حتّي رفتگرها و كارگرهاي ساده به اين زبان حرف ميزنند. كتابها به اين زبان انتشار مييايند. زبان قزّاقي كه نوعي تركي خاصّ است, البتّه هست, ولي جنبة علمي ندارد. به نظر ميرسد كه روسي اندك اندك در آن كشور فراگير شود. قزاقستان براي ورود به دنياي تجدّد, گرچه عوامل مساعدي در اختيار داشته, استعداد مردمش را هم نبايد از ياد برد. همانگونه كه در گذشته بر پشت اسبها در استپ ميتاختند, اكنون با همان سرسختي كشور خود را به سوي صنعتي شدن پيش ميرانند. چنين مينمايد كه در اين كشور تلفيق سنّت و صنعت و ماركسيسم, نتيجة مطلوبي به بار آورده است, و اكنون كه از قيد ايدئولوژي رها شدهاند,باز هم بيشتر از اين تركيب سهگانه استفاده خواهندكرد. قزّاق در زبان تركي به معناي خانه به دوش, گردنكش و جنگجو است. اين كلمه تفاوت دارد با كلمة قزّاق در زبان روسي كه بر يك گروه نظامي اطلاق ميشود.
تغيير كشور, در طيّ هفده سال – از عسرت ماركسيستي به فراخي اين دوران – حاكي از قدرت انعطاف بشر است و نشانهاش را بيش از هرجا در اين فروشگاههاي بزرگ ميتوان ديد. براستي وقتي خود را در نزد مردمي مييابيد كه زماني صحراگرد و گلّهچران بوده, و اكنون اين تأسيسات را ايجاد كردهاند, نميتوانيد از تعجّب خودداري كنيد. ا از دو تا از اين فروشگاهها ديدن كرديم, يكي مگاسنتر و ديگري رمستور و به ما گفتند كه لااقل ده عدد ديگر نظير آنها در شهر وجود دارند. هر يك از اينها با بزرگترين فروشگاههاي امريكا و اروپا پهلو ميزنند. ساعتها در آنها ميتوان قدم زد و تماشا كرد. هرچه را كه بتواند نياز و هوس انسان را به تمام معنا اقاع بكند, در آنها يافت ميشود. گذشته از وفور و تنوّع جنس, نظافت و خوشنمائي و طرز عرضة اجناس و تربيت فروشندگان كه غالبا“ دختران و پسران جوان هستند, شما را به شگفتي مياندازد, و چه بسا از خود بپرسيد كه چگونه اين دستگاه عظيم بتواند دخل و خرج بكند, ولي البتّه ميكند. بنيادگذاران آنها به نيّت «خيّر مدرسه ساز» نيستند كه بخواهند پول خود را براي «باقيات و صالحات» هزينه كنند. يكي از اين فروشگاهها كه بزرگتر از همه است, گفتند كه بنيادگذارش يك تاجر گندم است و بقيّه نيز بر همين قياس.
براي آنكه ببينند كه شگرد كار را تا كجا جلو ميبرند, در نظر آوريد كه در يكي از اين فروشگاهها رستوراني بود كه در آن چند دختر جوان طنّاز, با كسوت آنچناني, در برابر مشتريها ميرقصيدند, به منظور آنكه خوردن و نوشيدن مشتريان را گوارا سازند و ديگران را نيز به آمدن تشويق كنند. در همان فروشگاه يك پيست بازي روي يخ براي بچّه ها نيز بود تا مشغول باشند و مادرانشان از سر فرصت خريد بكنند. چون گذشتة كشوري چون قزّاقستان را در نظر آوريد, با خود ميگوييد: ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
جمعيّتي كه براي خريد آمده بودند, اين نويد را در خود داشتند كه بقدر كافي, انتظار بنيادگذاران فروشگاه را برآورده ميكنند.
همان يك بخش عطر و آرايش چنان غنائي داشت كه ميتوانست حسن فروشي زنان را تا هر جا كه بخواهند اِقناع كند. هم چنين در فروشگاه موادّ غذائي, فراواني عجيبي ديده ميشد, انواع غذاهاي آماده شده كه نشان ميداد كه مردم وقت براي آشپزي ندارند.
بعد از ظهر براي تماشا به بيرون شهر رفتيم. كوه «آلاتو» در شرق آلماآتا كه نخستين برف زمستاني بر آن نشسته بود, در ناحية «الجاارسالن (به معناي سيب زار فراوان) كه يادآور البرز ما براي تهران ميشود. گفتند كه يكي از زيباترين منظرهها را دارد, و همين هم بود. پوشيده از درختهاي سرو و كاج, رودخانة كوچكي در كنار آن روان بود, و در حاشية رودخانه يك سلسله درختكهاي جنگلي, كه دخيل بر آنها بسته بودند. درخت لخت پائيزي كه بدنهاش غرق اين رشتههاي كهنة بيمقدار بود, بيننده را به تأمّل واميداشت. زيرا آنها بودند كه در حقارت خود, ميبايست واسطة ميان انسان و آسمان قرار گيرند و مشكل گشا باشند.
يك راه پيچاپيچ بسيار زيبا. دامنه را به تعدادي خانههاي اعياني اتّصال ميداد. با هواي پاك و آرامش و منظرهاي كه اين مكان داشت, درست روشن نبود كه دخيلها بخت صاحبان خانهها را باز كرده بودند, و يا فروش نفت و گندم. كوچه باغهاي «آلماآتا», كوچه باغهاي شميران پنجاه سال پيش را به ياد ميآورد, و ميشود تصوّر كرد كه در بهار درختهاي بلوط تناور و سرو, تا چه اندازه ميتوانند شهر را بيارايند.
× × ×
نفوذ ايران كه طيّ قرنها بر سراسر آسياي ميانه گسترده بود, طبيعي بود كه در زمان استيلاي روسيّه, از بُرد آن كاسته شود. قزاقستان كه قدري دورتر بوده, گويا از ساير جمهوريها تأثير كمتري از ايران گرفته باشد. با اينهمه نشانههاي ايران در اين كشور ناپيدا نيست. در ديداري كه در دانشگاه «آباي», از بخش زبان فارسي داشتيم, خانم آموزگار به ما گفت كه مشغول گردآوري كلمات فارسي در زبان قزّاقي است, و تاكنون 1500 كلمهگير آورده است؛ حدود 1500 ديگر هم در راهاند كه مجموعا“ بشود 3000؛ از آن جمله اند نام هاي دكان, نان, بازار و نماز...
اسم فارسي بر دختر و پسر هم گذارده ميشود. در كلاس زبان فارسي كه ما ديديم, از يازده دختر, دو دختر نام «گوهر» بر خود داشتند. عجيب است كه اين كلاس دوازده شاگرد داشت, كه يازده تن آنها دختر بودند, تنها يك پسر.
علّت عدم استقبال پسرها از فارسي, لابد آن است كه اين زبان در دنياي امروز, بقدر كافي وزنة سياسي و اقتصادي ندارد. دخترها اگر ابا ندارند كه خريدار بازار كمرونق باشند,براي آن است كه ميخواهند چيزي بياموزند و مدركي به دست آورند و كمتر خود را در معرض آن ميبينند كه تأمينكنندة معاش باشند. در ايران نيز كه عدد دانشجوي دختر بر پسر فزوني گرفته است, دليل خاصّ خود دارد.
در كلاس فارسي دانشگاه «آباي», دو سه دختر ايستادند و شعر فارسي خواندند, البتّه قدري با لهجه, ولي مفهوم بود, چند رباعي از خيّام, و شعر «آي آدمها» از نيما.
اين را هم به ما گفتند كه اگر زبان فارسي در آنجا رونقي ندارد, يك علّتش آن است كه از جانب ايران پشتيباني نميشود. اگر قدر آن چنانكه بايد دانسته ميشد, يك راهش لااقل اين بود كه به جوانهاي با استعداد كمك هزينه بدهند, و لااقل هر يك را چند ماهي به ايران دعوت كنند.
تركيّه كه در آسياي ميانه در همة زمينهها فعّال است, از تشويق آموزش تركي اسلامبولي نيز كوتاهي ندارد. پرسيدم كه زبان عربي و چيني چطور؟ گفتند: داوطلب به نسبت فراوان دارند.
باتوجّه به سابقة ريشهداري كه فرهنگ ايران در اين ناحيه دارد, نابخشودني و موجب تأسّف بسيار است كه توجّه به زبان در غفلت به سر برد. در مورد فرهنگ و تاريخ حرف اتاتورك را به ياد آوريم كه به محمّدعلي فروغي, سفير ايران در آنكارا, گفت: «شما داريد و قدرش را نميدانيد, ما نداريم و دنبالش ميگرديم.»
درست است كه در اين روزگار سياست و اقتصاد حرف اوّل را مي زنند, ولي سياست و اقتصاد, بيكمك فرهنگ چون درختي ميشوند كه ميوه ميآورد, ولي آبدار نيست, و چه بسا كه قبل از موعد, اين ميوهها زرد بشوند و از درخت بيفتند.
× × ×
قزاقستان موازنة حساب شدهاي در ميان سوسياليسم روسي و سرمايهداري برقرار كرده, همانگونه كه خود روسيّه هم در همين خط حركت ميكند. در سياست نيز همين روش را در ميان امريكا و روسيّه به كار ميبرد. اتومبيلهاي گران قيمت, ساخت همة كشورها, در خيابانهاي «آلماآتا» روانند كه نشانة سرمايهداري است. دندان طلا در دهان زنها, يادگاري از تعيّن روسها! تأثير روسيّه در شئون ديگر نيز جاي خود دارد. آميختگي چپ با راست يكي از تمهيدهاي دنياي سوم شده است, و معلوم نيست كه چه نتيجهاي به بار آورد.
بعد از ديدار از فروشگاههاي مجلّل كه خاصّ ثروتمندان است, به بازار عمو رفتيم كه «گيور ماركت» نام دارد. روز «يك شنبه بازار» بود و مردم هجوم سيلواري به آن داشند. اين بازار عبارت از چند راستة باريك سقفدار بود, كه از تنگي راه, گذرندگان در آن به هم سائيده ميشدند. انباشته از جنسهاي بنجل تركيّهاي و چيني؛ فروشندهها, وظيفهشناس و خوشرو, ايستاده, منتظر مشتري بودند, ولي چنين مينمود كه مردم بيشتر براي تماشا آمدهاند تا خريد: انواع قيافهها از قوميّتهاي مختلف را در آنجا ميشد ديد. گردش بسيار جالبي بود, ولي هنگام برگشت پشيمان شديم, زيرا با يك راه بندان اتومبيل روبرو گشتيم, كه من با همة تجربهاي كه از تهران داشتم نظيرش را نديده بودم. شنيده بوديم كه كساني يك بار از تهران به كرج پنج ساعت در راه بودند, و اين هم چيزي شبيه به آن بود.
× × ×
همايشي كه در «آلماآتا» برقرار شده بود و ما به آن دعوت داشتيم عنوان «روابط متفابل اقوام ترك زبان و ايراني زبان» به خود گرفته بود كه در روزهاي 29 و 30 آبان برپا گرديد. در مجموع سيزده سخنراني به زبانهاي فارسي و تركي و روسي ايراد شد و مطالب فارسي را آقاي دكتر صفرعبداللّه, استاد دانشگاه, به زبان روسي ترجمه ميكرد.
موضوعي كه من دربارهاش حرف زدم, تحت عنوان «تاريخ و فرهنگ» بود, يعني رابطة فرهنگ با تاريخ. اصولا“ فرهنگ هر كشور, و بخصوص ادبيّات, تأثيرپذير از سير تاريخي آن كشور است؛ در دورههاي مصيبتبار, ادبيّات, غمناك ميشود كه حافظ گفت: كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد! در دورههاي فرو بسته, پر شكسته ميشود, و خودسانسوري رواج مييابد و ابهام و كنايه در سخن رشد ميكند؛ در مقابل, هنرهائي كه وارد معقولات نميشوند چون, خوشنويسي, تذهيب, گچكاري و غيره ميتوانند رونق يابند.
به اين حساب, فيالمثل, سير ادبياّت فارسي كه به نامهاي سبك خراساني, عراقي, اصفهاني... تنظيم شده است, دقيقتر خواهد بود كه برحسب دوران تاريخي, به سبك ساماني, غزنوي سلجوقي, بعد از مغول و صفوي... تقسيم گردند, زيرا هر يك از اين دورهها ويژگي خود را داشتند.
در عصر ساماني شعر فارسي صريحتر, روشنتر و خالي از ابهام است.
در دورة غزنوي و سلجوقي, با تنگتر شدن فضاي فكري كشور, مدّاحي, تملّق, و مبالغههاي سخيف به زبان فارسي راه مييابد و در همين دوران در واكنش به تعصّب و تزوير است كه عرفان به آن درجه از باليدگي ميرسد. در جريان بعد از مغول, باز هم مبارزة ادب با رياكاري اوج ميگيرد كه حافظ آن را بلاي اوّل زندگي بشر قلمداد كرده است.
در دورة صفويّه, با مذهبي شدن جامعه, ادبيّات سر در پر خود ميكشد, و به همين قياس تا آخر... فكر, قدم به قدم تاريخ را دنبال كرده است.
آنگاه آمدم به اين نتيجهگيري كه تاريخ ما و فرهنگ ما و ادبيّات ما هر سه به هم بستهاند, و با اين سرماية سه گانه, ما بيش از هرجا با كشورهاي آسياي ميانه اشتراك تاريخ داشتهايم. ايران همسايگاني داشته است چون هند, ميانرودان, تركيّه, و سرزمينهاي عربي خليج فارس. با همة اينها ما ارتباط تاريخي و فرهنگي داشتهايم, امّا بيش از حدّ يك ارتباط نبوده است, درحالي كه با آسياي ميانه اشتراك است كه با فرهنگ و ادب تنيده شده است. به قول فرّخي سيستاني: با حلّه اي تنيده ز دل, بافته ز جان آن را زماني ميگفتيم خراسان بزرگ. وقتي نگاه به عقب برميگردانيم, به سوي شرق, ديار آشنا ميبينيم. نامهاي مشترك, يادگارهاي مشترك. هيچ يك از اين كشورهائي كه اكنون استقلال دارند, و در اين منطقهاند, نميتوانند فراموش كنند كه زماني كانون زبان فارسي بودهاند, و بسياري از بزرگاني كه در خاك آنها زاده شده و مردهاند به فرهنگ مشتركي خدمت كردهاند. خاكها در معرض جابهجا شدن سياسي هستند, ولي فرهنگها مشتركات خود را از حافظة تاريخ نميزدايند.
نتيجهگيري نهائيم اين بود كه تاريخ و فرهنگ و ادبيّات ما, هر سه به هم بستهاند. همين پسوند ستان كه به دنبال اسمهاي اين كشورها آمده: قزاقستان, ازبكستان, تاجيكستان, قرقيزستان... گواهي گويائي است. نام فارسي شهر آستانه كه ميرود تا پايتخت جديد قزاقستان بشود, گواهياي ديگر. اشتراكي كه گفتم حاصل رنجهائي است كه اين كشورها با هم كشيدهاند و اميدهائي است كه با هم داشتهاند. نامهاي بخارا و سمرقند و غزنه و مرو و تخارستان و طراز و دهها نام ديگر,نه كمتر از سمنان و دامغان و كاشان, در گوش ما طنين دارند. مردان بزرگي در اين پهنه زندگي كردهاند, و مردان بيشماري در خراسان بزرگ بر خاك افتادهاند كه بايد حقّ آنها را پاس داشت.
در انتها, پيشنهادي داشتم و آن اين بود كه باتوجّه به مشتركات تاريخي و فرهنگي ميان كشورهاي منطقه, به جا خواهد بود كه يك «كميتة دائمي فرهنگي» تشكيل گردد, مشتمل بر ايران و كشورهاي آسياي ميانه و حوزة درياي خزر و فارغ از سياست و ايدئولوژي, بنيادهاي مشترك تاريخي و فرهنگي را مورد بررسي قرار دهد: زيرا شناخت بهتر, موجب همكاري بهتر خواهد شد و دنياي امروز بيشتر از هميشه احتياج به تفاهم و بازيافت گمشدههاي خود دارد. مولانا جلال الدّين هفتصد سال پيش گفت:
اي بســا هنــد و تـرك همزبـان وي بسا دو ترك چون بيگـانگـان
پس زبان همدلي خود ديگر است همدلي از همزباني خوشتر است